در حسرت دیدار تو ام گفتم تا بدانی
از من تا تو صد سال راه است و جدایی
حال شب است و غم و تنهایی
افسوس که نیست برایمان هیچ راه وصالی
وفای اشک را نازم که در شب های تنهایی
گشاید بغض هایی را که پنهان در گلو دارم
باختم در عشق اما باختن تقدیر نیست
ساختم با درد تنهایی مگر تقدیر چیست ؟
تنهایی و دل تنگی هایتان را پیش فروش نکنید
فصلش که برسد به قیمت می خرند
من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم
و به اندازه هر برق نگاهت نگران
تو به اندازه تنهایی من شاد بمان
نرو تنهام نزار با درد و غم هام
اگه چه دلخوری از خیلی حرفام
به قرآنی که از سایش گذشتم
به مرگ هر دوتامون خیلی تنهام
آنگاه که تنهایی تو را می آزارد
به خاطر بیاور که خدا بهترین های دنیا را تنها آفریده !
تو عشق من امید من بودی
تو میراثی از دل تنگم بودی
تو رفتی و من ماندم و تنهایی
تو دفتر خاطرات قشنگم بودی
در زندگی به کسانی دل می بندیم که نمی خواهندمان
و از وجود کسانی که می خواهندمان بی خبریم ، شاید این باشد دلیل تنهایی مان
زندگی چون قفس است قفسی تنگ پر از تنهایی
و چه خوب است دم غفلت آن زندان بان
و سپس بال و پر عشق گشودن بعد از آن هم پرواز
هفت شهر عشق
شهر اول : نگاه و دلربایی
شهر دوم : دیدار و آشنایی
شهر سوم : روزهای شیرین و طلایی
شهر چهارم : بهانه فکر جدایی
شهر پنجم : بی وفایی
شهر ششم : دوری و بی اعتنایی
شهر هفتم : اشک ، آه ، تنهایی
در غریبانه ترین لحظه ی تنهایی خود
چشم هایم را که در آن دریایی از محبت موج می زند به تو خواهم بخشید
تا هیچ گاه به پاکی احساسم شک نکنی
و بعد از تو دلم از عطش عشق طغیان کرد
گاه از دو روزنه ی رخسارم
گاه در نگاهی پوچ در تاریکی شب هایم
گاه در باز دمی اندوهناک که با زحمت
از قفس آزاد شده و پایانش خدا را شکر می گویند
و گاه در وجودم که به هیچ پایانی نمی رسید مگر تنهایی
می بینی ای لحظه های خالی از احساس تهی
می بینی که چه صدای خرد شدن دست های خزان شده اش
در دست های تنهایی کسل آور است و تو را نیز بی رمق می کند
آه ، پس او چه می گفت ؟
من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی
ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی
هرکس به میزانی که تنهایی نیاز دارد
عظمت دارد و بی نیاز تر است
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشک تمام کوچه را تر کردم
وقتی که شکست بغض تنهایی من
وابستگی ام را به تو باور کردم
من آن گلبرگ مغرورم نمی میرم ز بی آبی
ولی بی دوست میمیرم در این مرداب تنهایی
وصال در عشق بس چه دارد حیرانی
من نگویم رسیدم به وصال
اما دیده ام ناله ی عاشقی در تنهایی
گریان سخن می گفت
می کرد حق حق و بی تابی
ای کاش می شد اینگونه عاشق شد
عشق من تو باش
نه برای اینکه در این دنیای بزرگ تنها نباشم
تو باش تا در دنیای بزرگ تنهایی ام تنهاترین باشی
بلندترین شاخه ی درخت
یک واژه را خیلی خوب می فهمد و آن هم تنهاییست
کم نامه ی خاموش برایم بفرست
از حرف پرم گوش برایم بفرست
دارم خفه می شوم در این تنهایی
لطفا کمی آغوش برایم بفرست
شب من پنجره ای بی فردا
روز من قصه ی تنهایی ما
مانده بر خاک و اسیر ساحل
ماهی ام ، ماهی دور از دریا
بیا مثل مرغان آشفته هجرت کنیم
افق را به مهمانی پونه دعوت کنیم
بیا مثل پروانه های غریب نیاز
به مهتاب شب های تنهایی عادت کنیم
عشق زاییده ی تنهایی است
و تنهایی نیز زاییده ی عشق
آنگاه که تنهایی تو را می آزارد
به خاطر بیاور که خدا بهترین های دنیا را تنها آفریده
کسی که در آغوش غم بزرگ شده
تنهایی بهترین همدم اوست
شمع و پروانه و بلبل همه جمع اند
بی رحم بیا رحم به تنهایی من کن
دوستی اتفاق است
جدایی رسم طبیعت
طبیعت زیباست
نه به زیبایی حقیقت
حقیقت تلخ است
نه به تلخی جدایی
جدایی سخت است
نه به تلخی تنهایی
هر قطره اشک نشان دل شکستگی است
هر سکوت نشان تنهایی است
هر لبخند نشان مهربانی است
هر پیام نشانی از دل تنگی من برای تو است
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت تنهایی ا م را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
گریه پنهانیم را حس نکرد
درد غریبیست تنهایی و بی کسی
امان از دلی که دلبر ندارد
تو آسمان دنیا هر کسی ستاره ای دارد
چرا وقتی نوبت ماست آسمان جایی ندارد
دیگه باور کردم اینو که باید تنها بمونم
تا دم لحظهء مردن شعر تنهایی بخونم
این روزها زیادى ساکــت شده ام
نمى دانم چــرا حرف هایم به جای گلـــو
از چشـــم هایم بیرون مى آیند …
سکـــوتتو بشکن ، خیلى دلـــم خونـه
بزار دوبـاره صــدات بپیــچه تو خونه
من از سکــوت تو این خونه بى زارم
صـدام بزن خیلى صداتو دوس دارم
این روزها…
من خداى سکــــــوت شده ام
خفــقان گرفته ام تا آرامــش اهالى دنــیا خـط خـطى نشود…
آرام تر سکـــــوت کن …
صداى بى تفاوتى هایت آزارم مى دهــــد
دلــم یک آلزایـمر خفیــف مى خواهد
آن قــدر که یــادم نرود
به نفعم است که به چند زبــان زنده ى دنیا سکــوت کنم
سکوت قلبتو بشکنو برگرد
نذار این فاصله بیشتر از این شه
سکوت هم تا یک جایى هنر است …
از حد که بگذرد بهم مى ریزد هر آنچه را که نباید
ساکت نیستم
لب هایم هم نسوخته است
تنها تمام ِ من تاول زده از آشی که نخورده ام …
سکوت حرفیست که گفته نمی شه
بغض می شه …
دوست دارم خلوتی باشد تا تو سکوت کنی
و من لبریز شوم از دوست داشتن ها …
سکوت حرف ساده ایست که همیشه اشتباه ترجمه می شود …
سکوت تنها واژه ای بود
که از آن گریزان بودم
و من دیگر بعد از تو سرشار از سکوتم
گاهی دلت می خواد همه بغض هات از توی نگاهت خونده بشن
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری
اما یه نگاه گنگ تحویل می گیری یا جمله ای مثل چیزی شده؟
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر می کشی
و با لبخندی سرد می گی نه ،هیچی …
سکوت سر شار از ناگفته هاست
دلتنگی های آدمی را باد ترانه می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
وهر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده ، اعتراف به عشق های نهان وشگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من
احمد شاملو
سکوت همزاد تلخی است که در اینجا نفس می کشد
تا سنگینی سال ها نبودنت را پیشاپیش بر شانه هایم احساس کنم
ﮔﺎﻫﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﻋﺮﻭﺳﮏ می شویم جلوی معشوق
نه حرف می زنیم ، ﻧﻪ ﺷﮑﺎﯾﺖ می کنیم ، ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ می کنیم
من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من ، که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه ی مردم شدم
ای سکوت ، ای مادر فریادها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو ، راهی داشتم
چون شراب کهنه ، شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ، ای مادر فریادها
گم شدم در این هیاهو ، گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من؟
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من
سکوت با من …
بی من …
همه لحظه هایم سکوت است …
درد هایم از سکوت است
اشک هایم از وجود سکوتیست که تمام روشنی های زندگم را تیره کرده
کاش نبود
نبود ومن می توانستم ان را در هیچ قسمتی از زندگیم نبینم
سکوت کـــن …
فــریادها راه به جایی نمــی برنــد
فقــط طبل رُسوائیت را می کوبــنــد
سکوت می کنم
بگذار حرف ها آنقدر یکدیگر را بزنند تا بمیرند !
برای زندگی کردن بهانه ای نمی خواهم
برای نفس کشیدن تقلایی نمی کنم
و برای گفتن نگفتنی هایم هم چاره ای نمی جویم
سکوت و تنها سکوت!
و دیواری از نشدن و نرسیدن و باز هم سکوت
و قلبی تنها با احساسی عجیب و نگاهی عمیق با حسرتی همیشگی و آهی تمام نشدنی برای تمام طول زندگی
عشق عجیبی است میان من و او
بودنم در کنارش به شرط نگفتن !
سکوت می کنم و تو از چشم هایم فریاد قلبم را بخون
گاهـــــی ســکــوت یـعـنـــی کــلــی حــرف !
کــه حـــال زدنــش رو نــــداری
مـــی خـــواهــم ســـکــوت کــــنـــم دیـــگــر نـــای حـــرف زدن نــــدارم
مـــن از سکوت می آیم
از تدفین غمگیـن واژه در قبــر آه
از تکه پاره های روز خاطـره می آیم چسـبیده به شـب و گریه
با دسـت های می آیم که سـتاره و ماه را به آسـمان دوخته اند
جــاده اما پیدا نشـد و تــو گم شـدی
من از انتـهای راه می آیم از پیچـی تا پایان کـه بـه آخـر نرسـید
صدای نفس هایت تمام امواجم را برای شنیدن درونت به سکوت می کشاند
همیــشه سکــوت خــوب نیــست
گـاهـی خُــرد می شــوی زیـر بـار حــرف هـای نـگفتــه
غافــل از اینکـــه بـــه تـــو تـهمـــت بـی جنـبگی می زنند
این حرف های تلخم را بخوان
از این به بعد تنها به اعتراف ” سکوت ممنوع لب هایم “ لبخند خواهم زد
هـمـانـگـونـه کـه آمـدم از خـیـالـت پـاک مـی شـوم!
آرام ، بــــی صـــــدا ، بــــی چــــــراغ
قـــول می دهـــم ذره ای صـدای رفـتـنـم آرامـش سکـــــوتت را برهم نزند!
همیشه سکوت نشانه رضا نیست
گاه سکوت یعنی اما یعنی اگر
یعنی هزار و یک دلیل که دل می ترسد بلند بگوید برای از دست ندادنت
این روزها ساکت که بمانی می رود به حساب جواب نداشتنت
عمرا اگر بفهمند داری جان می کنی تا احترامشان را نگه داری
بعضی حرف ها گفتنی ست ، بعضی نوشتنی و بعضی هیچکدام (سکوت) !
این روزها به هیچکدام نزدیکترم
آرامتر سکوت کن
صدای بی تفاوتی هایت آزارم می دهد
گاهی سکوت یک دوست معجزه می کند
وتومی فهمی که بودن همیشه در فریاد نیست
همیشه با خودم فکر میکنم برای سکوت هم معنی مثبت هست هم معنی منفی!
یه بار می گیم سکوت علامت رضاست
یه بارم میگیم جواب ابلحان خاموشی است
اگر دلت گرفته سکوت کن …
این روزها کسی معنای دلتنگی را نمی فهمد …
روزهایم در سکوت می گذرند
سکوتی وحشتناک
می گذرند دیگر
ما خوشیم به اینکه می گذرند
بیا خداحافظی کنیم
تو حرف هایت را بزن
فحش هایت را بده ومن سکوت می کنم
فقط بیا خداحافظی کنیم اینگونه رفتن درد دارد
در برابر گرگ ها سکوت نخواهم کرد
سکوت کردن جلوی گرگ ها به معنای چشم پوشی از خوشبختی است
به نفس های به شمار افتاده ام
در پس سکوت بی انتهای شب سوگند
من ماه هاست خواب را به لحظه های خیالی تماشای چشمان تو فروخته ام
سکوت تنها مختص لب ها وگوش ها نیست
برای درک سکوتم گاهی دست هایم نیز حرفی دارند برای نگفتن!
برای آمدنت سکوت می کنم
سکوتی سنگین تر از فریاد
در جواب ابلهان
آنقدر سکوت کردیم که گفتند
حرف حساب جواب ندارد
آه
ای برهه های سکوت
کی پایانتان را بی صدا فریاد می زنید ؟
مگر بین من و تو چقدر فاصله اس
که هر چقدر سکوت می کنم نمی شنوی ...
من سکوت کردم آری
جای حرفی برایم نمانده بود
دستان سردت را رها کردم
رفتم تا تو به هرآنچه که می خواهی برسی
کاش تو هرگز سکوتت را نمی شکستی و می رفتی
همیــشه سکــوت خــوب نیــست
گـاهـی خُــرد میشــوی زیـر بـار حــرف هـای نـگفتــه
غافــل از اینکـــه بـــه تـــو تـهمـــت بـی جنـبگــــی می زننـــد
سکوت و صبوری آدم ها را
به حساب ضعف و بی کسی شان نگذارید
شاید هنوز به چیزهایی پای بندند
چیزهایی که شما یادتان نمی آید
سکوت و صبوری مرا به حساب ضعف و بی کسی ام نگذار
دلم به چیزهایی پای بند است که تو وفـــایت قد نمی دهد
سکوت می کنیم
به یاد تمام دوستت دارم هایی که در گلو مرد
سکوت می کنیم
به احترام تمام خاطراتی که در و دیوار زندگی را آذین بسته اند
سکوت می کنیم
برای لحظه های با هم بیشتر بودنمان
و سکوت انگار سخت ترین کار دنیاست
سکوت می کنیم
آخ دیدی چه شد ؟
من با همین کلمات سکوت را شکستم
چه رسم جالبی است
محبتت را میگذارند پای احتیاجت
صداقتت را پای سادگیت
سکوت را پای نفهمیت
نگرانیت را پای تنهاییت
و وفاداریت را پای بی کسی
و آنقدر تکرار می کنند که خودت باور می کنی تنهایی و بی کس و محتاجی