اس مس

بزرگترین آرشیو اس ام اس های فارسی

اس مس

بزرگترین آرشیو اس ام اس های فارسی

اشک تمساح

گریه دروغین را به اشک تمساح تعبیر کرده اند. خاصه گریه و اشکی که نه از باب دلسوزی، بلکه از رهگذر ریا و تدلیس باشد، تا بدان وسیله مقصود حاصل آید و سوءنیت گریه کننده جامه عمل بپوشد. فی المثل مرد ثروتمندی بمیرد و صغیر یا صغاری از خود باقی گذارد. مفتخوران و شیادان که همه جا و همه وقت چون علف هرز سبز میشوند، در ماتم متوفی اشک حسرت می ریزند تا اعتماد بازماندگان را جلب کرده و ماترک متوفی را یکسره تصاحب و تملک نمایند. این اشکهای مزورانه را در عرف اصطلاح عامه اشک تمساح گویند؛ که مخوفترین اشکهای روی زمین شناخته شده است. اگر چه اشک تمساح ریشه تاریخی ندارد ولی چون علت تسمیه آن از نظر علوم طبیعی قابل توجه به نظر می رسید لازم است در این زمینه اشارتی رود.

تمساح سوسمار عظیم الجثه دریایی است که چون در شط نیل و بعضی از رودخانه های پر آب آفریقا نیز زندگی میکند آنرا "نهنگ مصری و نهنگ آفریقایی" نیز می گویند. سابقاً معتقد بودند که غذا و خوراک تمساح به وسیله اشک چشم تأمین می شود. بدین طریق که هنگام گرسنگی به ساحل می رود و مانند جسد بی جانی ساعتهای متمادی بر روی شکم دراز می کشد. در این موقع اشک لزج و مسموم کننده ای از چشمانش خارج می شود که حیوانات و حشرات هوایی به طمع تغذیه بر روی آن می نشینند.

پیداست که سموم اشک تمساح آنها را از پای در می آورد. فرضاً نیمه جان هم بشوند و قصد فرار کنند به علت لزج بودن "اشک تمساح" نمی توانند از آن دام گسترده نجات یابند.

خلاصه هر بار که مقدار کافی حیوان و حشره در دام اشک تمساح افتند، تمساح پوزه ای جنبانیده به یک حمله آنها را بلع می کند و مجدداً برای شکار کردن طعمه های دیگر اشک می ریزد. به همین جهت تا چند سال قبل که راجع به اشک تمساح تحقیقات کافی نشده بود، خاصیت اشک مزبور را در این می دانستند که تمساح از آن برای صید طعمه و تغذیه استفاده می کند؛ ولی در مجله رادیو ایران راجع به این اشک چنین آمده است:

«در تاریخ "اشک تمساح" شهرت پیدا کرده است. در سال 1400 میلادی سر جان ماندویل سیاح انگلیسی گفت تمساح قبل از بلعیدن طعمه اش اشک دروغی می ریزد. لیندزی جانسون در سال 1924 در چشم چهار نوع تمساح پیاز و نمک ریخت، ولی اثری از غم و اندوه و گریه در آنها نیافت. پس ملاحضه می فرمایید این اشک تمساح که این قدر مشهور شده مبنای واقعی ندارد و صحیح نیست.... و کالینز در سال 1932 میلادی پس از تحقیقات و تجسسات به این نتیجه رسید که: هیچ حیوانی - جز انسان - بر اثر اندوه گریه نمی کند.»

به عقیده علما و دانشمندان: «انسان تنها موجودی است که گریه می کند. ریزش اشک در فشارهای هیجانی و یا خوشحالی زیاد، در هیچ آفریده دیگری به غیر از انسان به عنوان یک کار و عمل طبیعی شناخته نشده است.»

این نکته هم ناگفته نماند که اخیراً یکی از دانشمندان ضمن آزمایش به این نتیجه رسید که اشک تمساح و لاک پشت یکی از نیازهای طبیعی این دو حیوان است. توضیح آنکه در کنار چشم تمساح و لاک پشت غددی وجود دارد که مازاد آب نمک بدنشان از آن غدد به خارج ترشح می کند. به همین ملاحضه تا کنون آب نمک مترشحه را با اشک تمساح اشتباه می کرده اند.

در پایان چون در این قسمت بحث در پیرامون اشک و گریه بوده است، از لحاظ حسن ختام بی مناسبت نیست یادآوری شود که بر اثر آخرین تحقیقات دانشمندان ثابت گردیده که: گریه کردن عمر را طولانی می کند. به عقیده این دانشمندان گریستن خاص اشخاص رقیق القلب نیست، بلکه کسانی که در طول زندگی خود به مناسبتهای مختلف گریه می کنند حداقل پنجسال بیشتر از کسانی که گریه نمی کنند عمر می کنند.

به اعتقاد دانشمندان طولانی تر بودن عمر خانمها نسبت به آقایان به این خاطر است که زنان توانایی بیشتری برای گریه کردن دارند.

اگر برای من آب نداشته باشد، برای تو نان که دارد

عقیده و نظریه بعضیها در اموری اظهار می شود که اگر دیگران را احتمال زیان و ضرر باشد آنها از آن سود و فایده میبرند. پاسخ این دسته از مردم همان است که در عنوان این قسمت آمده است.

اما ریشه تاریخی این ضرب المثل:

میرزا آقاسی صدراعظم محمد شاه قاجار در برنامه خود دو موضوع توپ ریزی و حفر قنوات را در صدر مسایل قرار داده بود. افزایش توپ را موجب تقویت ارتش و حفر قنوات را عامل اصلی توسعه کشاورزی می دانست. هر وقت فراغتی پیدا می کرد به سراغ مقنیان می رفت و آنها را در حفر چاه و قنات تشویق و ترغیب می کرد. اگر چه ملا قربانعلی بیدل و یا بقولی یغمای جندقی، در وصف حاج میرزا آقاسی چنین سروده است:

نگذاشت برای شاه حاجی درمی              شد صرف قنات و توپ، هر بیش و کمی

نه مزرع دوست را از آن آب نمی                نه لشکر حضم را از آن توپ غمی

ولی رباعی بالا در مورد توپ ریزی حاجی اگر تا حدودی واقعیت داشته باشد دور از انصاف است که سعی و تلاش وی را در حفر چاهها و قنوات عدیده به منظور توسعه کشاورزی در ایران آنچنان خالی از فایده بدانیم که مزرعه دوست را از آن آب نم و نصیبی نرسیده باشد. حقیقت این است که غالب مزارع حومه تهران هنوز از رهگذر قنوات حاجی میرزا آقاسی، که بعضاً دایر است، مشروب می شوند (با نهایت تأسف در حال حاضر غالب این مزارع جزء محدوده شهر تهران در آمده و در آنها خانه سازی شده است) و اگر به سایر قنوات کور و از کار افتاده هم توجه می شد از حیز انتفاع نمی افتادند.

باری، روزی حاج میرزا آقاسی برای بازدید یکی از قنوات رفته بود تا از عمق مادر چاه و میزان آب آن آگاهی حاصل کند. مقنی اظهار داشت: «تا کنون به آب نرسیده ایم و فکر نمی کنم در این چاه رگه آب وجود داشته باشد.»

حاجی گفت: «به کار خودتان ادامه دهید و مأیوس نباشید.» چند روزی از این مقدمه گذشت و مجدداً حاجی میرزا آقاسی به سراغ آن چاه رفت و از نتیجه حفاری استفسار کرد. مقنی موصوف که به حسن تشخیص خود اطمینان داشت در جواب حاجی گفت: «قبلا عرض کردم که کندن چاه در این محل بی حاصل است و به آب نخواهیم رسید.»

حاج میرزا آقاسی به حرفهای مقنی توجهی نکرد و گفت: «باز هم بکنید و به جلو بروید، زیرا بالاخره به آب خواهید رسید.»

دفعه سوم که حاجی میرزا آقاسی برای بازدید مادر چاه رفته بود، مقنی سر بلند کرد و گفت: «حضرت صدراعظم، باز هم تکرار می کنم که این چاه آب ندارد و ما داریم برای کبوترهای خدا لانه می سازیم! صلاح در این است که از ادامه حفاری در این منطقه خودداری شود.» حاجی میرزا آقاسی که در توپ ریزی و حفر قنوات عشق و علاقه عجیبی داشت و گوش او در این دو مورد به حرف نفی بدهکار نبود با شنیدن جمله اخیر که مقنی اظهار داشته بود از کوره در رفت و فریاد زد: «احمق بیشعور، به تو چه مربوط است که این زمین آب ندارد، اگر برای من آب نداشته باشد، برای تو نان که دارد.»

مقنی دیگر حرفی نزد و به سعی و تلاش خود ادامه داد تا همان طوری که خود به نان رسید، حاج میرزا آقاسی را به آب رسانید و این عبارت طنز آمیز حاجی از آن تاریخ به صورت ضرب المثل در آمد.

الکی

کارهای بدون مطالعه و نقشه و اعمال ظاهری را که حقیقتی نداشته باشد "الکی" گویند. این اصطلاح در رابطه با دروغ و دروغگویی هم به کار برده می شود و به طور کلی هر چه که واقعیت نداشته باشد و متلکم یا عامل عمل تظاهر به حقیقت و راستی کند در اصطلاح عامیانه گفته می شود: "الکی می گوید" یا به عبارت دیگر: "کارهایش الکی است".

ضرب المثل الکی مترداف کشکی و ریشه و علت تسمیه آن به این شرح است:

الک را به گفته علامه دهخدا موبیز، تنگ بیز، پرویزن و آردبیز هم می گویند. الک از سیمهای باریک بافته می شود، مانند غربال، ولی سوراخهای آن کوچکتر است. به همین جهت هر چیز را که از آن بگذرانند بیخته آن بسیار نرم است. در بعضی مناطق الک مویی هم معمول است که از موی یال یا دم است می بافند. سابقاً که الک سیمی معمول نبود و یا در مناطقی که الک سیمی نداشته اند، پارچه های بسیار نازک پنبه ای را مانند الک سیمی به چوب وصل می کردند و آرد و سایر چیزهای نرم را به منظور بیختن از آن عبور می دادند.

شادروان عبدالله مستوفی راجع به علت تسمیه الکی چنین می نویسد: «پارچه پنبه ای، البته نه حاجب ماورا بود و نه دوام و قوامی داشت. به همین مناسبت پارچه های نازک بی دوام را هم الکی می گفتند. کم کم معنی مجازی الکی را منبسط کرده، امروز در اصطلاح عامیانه این توصیف را به کلیه چیزهای بی دوام و بی ثبات و بی ترتیب و بی تناسب و بی موقع و حتی اخبار بی اصل هم می دهند.»

چون قدمت پارچه های نازک که برای بیختن به چوب وصل می کردند قطعاً بیشتر از الک سیمی است، بنابراین گمان می رود واژه "الک" در اطلاق عامه ناظر بر همان پارچه های نازک است که قبل از الک سیمی، به منظور بیختن به کار می رفت. مؤید این نظر و عقیده آنکه بعدها چون نوع سیمی آن ساخته شد آن را الک سیمی نام نهادند. غرض این است که واژه الک معنی و مفهوم نوع سیمی آن نیست، بلکه نوع پارچه ای و پنبه ایست که به علت نازکی و بی دوامی به صورت ضرب المثل درآمده است.

پس از آنکه این مقاله در مجله هنر و مردم مطبعه وزارت فرهنگ و هنر درج گردید، دوست دانشمندم آقای علینقی بهروزی راجع به ریشه و علت تسمیه واژه الکی چنین اظهار نظر کردند:

«اینکه "الکی" را به بی دوامی و ظاهری که حقیقت نداشته باشد معنی کرده اند، ظاهراً نباید صحیح باشد؛ زیرا این معانی با الک پارچه ای تطبیق نمی نماید زیرا الکهای پارچه ای هم دوام داشتند و هم حقیقت. معنی و مفهوم کلمه الکی بیشتر سخن یا عمل نسنجیده و بدون فکر و هدف مشخص است و این شاید از معنی دیگر کلمه الک گرفته شده باشد. زیرا چنانکه می دانیم لفظ الک علاوه بر معنی آردبیز کوچک، معنی یکی از قطعات چوبی را که در بازی "الک دولک" به کار می رود نیز می دهد. در این بازی چوب بزرگتر را دسته، مسه و یا دولک و چوب کوچکتر را الک میگویند.

رسم بازی چنان است که الک را به هوا انداخته، سپس با دولک می زنند تا به فاصله دور برود. در هنگام زدن، زننده مقصد و هدف معینی ندارد. مقصود او زدن است ولی محل و هدف افتادن روشن نیست. بنابراین می توان تصور کرد که اصطلاح "الکی" از این بازی گرفته شده باشد، یعنی همان طور که در "الک دولک" هنگام زدن هدفی مشخص را در نظر نمی گیرند و بدون تفکر می زنند، کارهای الکی نیز بدون تفکر و بی هدف انجام می شود.»

المفلس فی امان الله

کسی که قادر به ادای دین و بدهکاری خود نباشد با استفاده از ضرب المثل بالا خود را در پناه خدا دانسته، مصون از تعرض و تعقیب می داند. عبارت مثلی بالا را به حضرت رسول اکرم (ص) نسبت می دهند که چون واقعه تاریخی آموزنده ای آن را صورت ضرب المثل داده است، به شأن نزول آن می پردازیم.

در کشور حجاز قبل از اسلام، چنانچه مدیون قادر به ادای دین نبود، طلبکار و دائن نسبت به مدیون همه گونه حق داشت؛ مخصوصاً طبق سنتی که در شهر تجاری مکه حکمفرما بوده است، اگر یک نفر توانگر به دیگری وام می داد و مدیون در موعد مقرر قادر به پرداخت بدهی خویش نمی شد، بستانکار مجاز بود مدیون را برده و بنده خود کند و وی را تا استهلاک دین به کار وادارد و یا در بازار برده فروشان بفروشد. پیامبر اسلام به دفاع از این دسته افراد مظلوم و مفلس برخاست و ندا در داد که "المفلس فی امان الله". یعنی کسی که از عهده ادای دین برنیاید در پناه خدا و مصون از تعرض حاکم و وامخواه است، و هیچکس حق ندارد او را شکنجه و آزار داده یا در معرض بیع قرار دهد. برای جماعت قریش که کاری جز رباخواری و رباکاری نداشته اند، پیداست که این ندا و هشدار رسول اکرم، چون پتک کوبنده ای بود که بر مغزشان فرود آمده، از مطامع آنان در تحصیل مال از طریق فروش بنده و برده به کاروانیان جلوگیری می کرد. به علاوه غلامان را که اکثراً به علت عدم استهلاک دین در صف بندگان و بردگان درآمده بودند به عصیان و انقلاب وا می داشت. پس درنگ و تأمل را جایز ندیده به رهبری ابوسفیان قیام کردند و حضرت محمد (ص) و تمام یارانش را از مکه اخراج کردند. به طوری که می دانیم ابوطالب و حضرت محمد (ص) و کلیه افراد قبیله بنی هاشم به یک منطقه کوهستانی مکه که متعلق به ابوطالب بود و آن منطقه را شعب ابیطالب می نامیدند تبعید شدند.

امامزاده ای است که با هم ساختیم

این مثل در موردی به کار می رود که دو یا چند نفر در انجام امری با یکدیگر تبانی کنند، ولی هنگام بهره برداری یکی از شرکا تجاهل کند و در مقام آن برآید که همان نقشه و تدبیر را نسبت به رفیق یا رفیقان هم پیمانش اعمال نماید. اینجاست که ضرب المثل بالا مورد استفاده و اصطلاح قرار می گیرد، تا شریک و رفیق مخاطب نیت بر باطل نکند و حرمت پیمان و ایفای به عهد را ملحوظ و منظور دارد. ریشه این ضرب المثل از داستانی است که با سوءاستفاده شیادان از صفای باطن و معتقدات مذهبی مردمان ساده لوح و بی غل و غش موجود است.

در ادوار گذشته چند نفر سیاد تصمیم گرفتند مم معاشی از رهگذر خدعه و تزویر به دست آورند و به آن وسیله زندگانی بی دغدغه و مرفهی برای خود تحصیل و تأمین نمایند. پس از مدتها تفکر و اندیشه، لوحی تهیه کرده، نام یکی از فرزندان ائمه اطهار (ع) را بر آن نقر کردند و آن لوح مجعول را در محل مناسبی نزدیک معبر عمومی روستاییان پاکدل در خاک کردند. آنگاه مجتمعاً بر آن مزار دروغین گرد آمدند و زانوی غم در بغل گرفته به یاد بدبختی های خود در زندگی، نه به خاطر امامزاده خود ساخته، گریه را سر دادند و به قول معروف حالا گریه نکن کی بکن!

چون عابرین ساده لوح به تدریج در آنجا جمع شدند و جمعیت قابل توجهی را تشکیل دادند، شیادان با شرح خوابهای عجیب و غریب به آنان فهماندند که هاتف سبز پوشی، در عالم رؤیا آنها را به این مکان مقدس و شریف! هدایت فرموده و از لوح مبارکی که از دل این خاک مدفون است بشارت داده است. روستاییان پاک طینت فریب نیرنگ و تدلیس آنها را خورده، به کاوش زمین پرداختند تا لوح بدست آمد و دعوی آنها ثابت گردید.

دیگر شک و تردیدی باقی نماند که این چند نفر مردان خدا هستند و فضیلت و صلاحیت آنها ایجاب می کند که تولیت و خدمت مزار را خود بر عهده گیرند. طبیعی است که چون این خبر به اطراف و اکناف رسید و موضوع کشف و پیدایش امامزاده جدید دهان به دهان گشت، هر کس در هر جا بود با هر چه که از نذر و صدقه توانست بردارد به سوی مزار مکشوفه روان گردید.

خلاصه کاروبار این امامزاده! دیر زمانی نگذشت که بازار مزارات اطراف را کاسد کرد و هر قسم و سوگند بزرگ و حتمی الاجرا بر آن مزار شریف! و بقعه منیف! بوده است و زائران و مسافران از سر و کول یکدیگر برای زیارتش بالا می رفته اند. این روال و رویه سالها ادامه داشته و شیادان بی انصاف به جمع کردن مال و مکیدن خون روستاییان و کشاورزان بی سواد پاکدل متعصب مشغول بوده اند.

از آنجا که گفته اند "نیزه در انبان نمی ماند" قضا را روزی یکی از شیادان از همکار و دستیار خویش مالی بدزدید. صاحب مال به حدس و قیاس بر او ظنین گردید و طلب مال کرد. شیاد مذکور منکر سرقت شد و حتی حاضر گردید برای اثبات بی گناهیش در آن مزار شریف! سوگند بخورد که مالش را ندزدیده است. صاحب مال چون وقاحت و بیشرمی شریکش را تا این اندازه دید بی اختیار و بر خلاف مصلحت خویش در ملاً عام و باحضور کسانی که برای زیارت آمده بودند فریاد زد: «ای بیشرم، کدام سوگند؟ کدام مزار شریف؟ "این امامزاده است که با هم ساختیم" و با آن کلاه سر دیگران می گذاریم نه آنکه تو بتوانی کلاه سر من بگذاری!»

گفتن همان بود و فاش شدن اسرارشان همان.