اس مس

بزرگترین آرشیو اس ام اس های فارسی

اس مس

بزرگترین آرشیو اس ام اس های فارسی

به خاک سیاه نشاندن

عبارت مثلی بالا کنایه از بدبختی و بیچارگی است که در وضعی غیر مترقبه دامنگیر شود و آدمی را از اوج عزت و شرافت به حضیض مذلت و افلاس و مسکنت سرنگون کند؛ و مال و منال و دار و ندار را یکسره به زوال و نیستی کشاند. در چنین موردی تنها عبارتی که میتواند وافی به مقصود و مبین حال آن فلک زده واقع شود؛ این است که اصطلاحاً گفته شود: "فلانی به خاک سیاه نشسته" و یا عبارت دیگر: "فلانی را به خاک سیاه نشانده اند".

در این مقاله بحث بر سر "خاک سیاه" است که دانسته شود این خاک چیست و چه عاملی آن را به صورت ضرب المثل در آورده است.

به طوری که صاحب معجم البلدان نقل کرده، در نزدیکی بیت المقدس و شش میلی شهر رمله کوره ای (کوره به معنی شهرستان و بلوک و ناحیه و بلد است) است به نام عمواس؛ که: «طاعون معروف سال هجدهم هجری در روزگار خلافت عمر در این ناحیه پدید آمده بود و از آنجا به دیگر نواحی شام سرایت کرد. تعداد تلفات این طاعون را بیست و پنج هزار تن نوشته اند.» در این طاعون که به نام طاعون عمواس خوانده شده، جمعی از اصحاب پیغمبر به اسامی ابوعبیده جراح و معاذبن جبل و یزید بن ابی سفیان نیز هلاک شدند. ولی عمروعاص آن داهی محیل و دوراندیش عرب چون وضع را وخیم دید، با بسیاری از متابعان خویش از منطقه عمواس گریخته و جان سالم بدر بردند. مطلب مورد بحث ما این است که سال مزبور را عام الرماد، یعنی: سال خاکستر هم نام نهاده اند. در این زمینه صاحب کتاب عجایب المخلوقات مینویسد:

«... و بعد از آن عام الرماد. در آن سال خاک سیاه ببارید و بیست و پنج هزار آدمی درین سال بمرد. و این خاک در صحرا و در خانها و حجرها ببارید، تا مرد از جامه خواب برخاستی بر خاک سیاه بودی. آن را عام الرماد گفتند.»

با توصیف اجمالی بالا استنباط می شود که آن طاعون کذایی بر اثر ریزش و بارش خاک سیاه بروز کرده: «راه نفسها بسته میشد و جان می دادند.» و شاید اصلاً بیماری طاعون نبوده، بلکه همان خاک سیاه که به خانه ها و حجرات منازل و مدارس رسوخ و نفوذ کرده بوده است، خفتگان را بیدار کرده و لاجرم همه را بر خاک سیاه نشانید.

به هر حال این واقعه هولناک را چه طاعون عمواس بنامیم و چه عام الرماد در هر صورت چون خاک سیاه عامل اصلی آن همه مرگ و میر و خرابی و ویرانی در سال هجدهم هجری بوده دد و دام و گیاه و نبات را "بر خاک سیاه نشانده است"؛ به همین مناسبت و به جهت اهمیت و عظمت واقعه مزبور که بیست و پنج هزار تن از سکنه بی گناه را در خود فرو برده است؛ اصطلاح و عبارت بالا از آن تاریخ به صورت ضرب المثل در آمده و در رابطه با گرفتاریها و بیچارگیهای ناشی از وقایع غیر منتظره مورد استناد و تمثیل قرار گرفته است. فی المثل سیل بنیان کنی کلیه احشام و اغنام و مزارع و مراتع را لیته ببندد و از بین ببرد و یا آتش سوزی مهیبی بازار و چهار سوق و یا قیصریه ای را در معرض لهیب خود قرار دهد و انبارهای کالا را یکسره نابود کند در این گونه موارد و نظایر و امثال آن چون افراد با مکنت و آبرومند به کلی فاقد هستی می شوند اصطلاحاً گفته می شود: « فلانی به خاک سیاه نشست. »

برو آنجا که عرب نی انداخت

عبارت مثلی بالا را هنگام عصبانیت بکار می برند. گاهی اتفاق می افتد که خادمی مخدومش را تهدید میکند که به جای دیگر خواهد رفت؛ یا فرزندی به علامت قهر از خانه خارج می شود که دیگر مراجعت نکند؛ و یا بانویی به منظور اخافه و ارعاب شوهرش او را به جدایی و بازگشت به خانه پدر و مادر تهدید می کند. در هر یک از این احوال اگر مخاطب را از تحکمات و تهدیدات متکلم خوش نیاید با تندی و خشونت جواب میدهد: «برو آنجا که عرب نی انداخت» که با عبارت مثلی برو گمشو و برو هرگز برنگردی و جز اینها مرادف است.

اکنون ببینیم این عرب کیست و نی انداختن عرب چگونه بوده است که به صورت ضرب المثل در آمده است.

کسانی که به وضع جغرافیایی شبه جزیره عربستان آشنایی دارند بهتر می دانند که در این شبه جزیره در قرون گذشته ساعت و حساب نجومی دقیقی وجود نداشته است. وسعت و همواری بیابان، عدم وجود قلل و اتلال رفیع و بلند مانع از آن بود که ساعت و زمان دقیق روز و شب را معلوم کنند. مردم با هم معاملاتی داشته اند که سر رسید آن فی المثل غروب فلان روز بوده است.

عبادات و سنتهایی وجود داشته که به ساعت و دقیقه معینی از روز ختم می شده است، یا اعمال و مناسک حج که هر یک در مقام خود شامل ساعت و زمان دقیق و مشخصی بوده که تشخیص زمان صحیح در آن بیابان صاف و هموار به هیچ وجه امکان نداشته است؛ زیرا بعضی قایل بوده اند که غروب نشده و زمان جزء شب نیست، و برخی میگفتند که روز به پایان رسیده و این ساعت و زمان جزء شب محسوب است. چون بیابان صاف و وسیع بود و کوهی که آخرین شعاع خورشید را در قله آن ببینند در آن حوالی مطلقاً وجود نداشت، لذا به قول دکتر احسانی طباطبایی: «اشخاص مخصوصی بودند که کارشان نیزه پرانی بود و برای آنکه معلوم شود در سمت الرأس هنوز آفتاب موجود است و در سایه افق به کلی غروب ننموده، نیزه را تا آنجا که می توانستند به هوا پرتاب میکردند و اگر نیزه به نور آفتاب برخورد میکرد آن ساعت را روز، وگرنه شب به حساب می آوردند.»

این بود آنجایی که عرب نی می انداخت. از آنجایی که نیزه پرانی و نی اندازی در صحاری و بیابانهای دو از آبادی انجام میگرفت، لذا مثل و عبارت برو آنجا که عرب نی انداخت، کنایه از منطقه و جایی است که فاقد آب و آبادی باشد. پس مراد از عبارت مزبور این است که: به جایی برو که بر نگردی.

بز بیاری

اصطلاح بز بیاری مرادف "بدبیاری" و کنایه از بدشانسی و بداقبالی است که بطور غیر منتظره دامنگیر می شود و تمام رشته ها را پنبه می کند. فی المثل می گویند فلانی بز می آورد یا فلانی بز آورده که در هر دو صورت بدبیاری و بدشانسی از آن افاده می شود.

اما ریشه و علت تسمیه آن:

همانطوری که در مقالات سه پلشت و قاپ کسی را دزدیدن و نقش آوردن در همین کتاب شرح داده شد، یکی از انواع بازی با قاپ که در بین قاپ بازان معمول است، بازی سه قاپ است که مهمترین بازی به شمار می آید و بیشتر از سایر بازیها مورد علاقه مردمی از طبقات پایین اجتماع می باشد، زیرا هم وسایل و تشریفات خاصی لازم ندارد و هم بازی مشغول کننده ای است.

به طور کلی قاپ بازان بازی سه قاپ را بهترین قمار می دانند از آن جهت که تشویش چندانی ندارد و به محض ریختن و حکم کردن قاپها، برنده و بازنده قطعی معلوم می شود و دیگر تفکر و تأملی در کار نیست.

مبالغی که در بازی سه قاپ برد و باخت می شود، نسبتاً زیاد است و معمولاً افرادی در این بازی شرکت می کنند که قاپ بازیهای دیگر را به اصطلاح کهنه کرده باشند.

بازی سه قاپ علاوه بر تهران در شهرهای کرمانشاه، همدان، بروجرد، ملایر، نهاوند، اراک، اصفهان، شیراز، قزوین، خمین، گلپایگان، آبادان، اهواز و مشهد رواج دارد؛ ولی در قمارخانه های شهرهای نامبرده بعضی از رسوم و فتواهای سه قاپ با هم فرق دارند.

در بازی سه قاپ سه شکل عمده وجود دارد که قاپ باز در یکی برنده و در دیگری بازنده است، ولی در اشکال سومی برد و باختی ندارد. اشکال برنده را نقش می گویند که در مقاله نقش آوردن راجع به این شکلها تفضیلاً بحث خواهد شد. اشکال خنثی و بی برد و باخت را بهار می گویند که فقط نوبت قاپ ریختن را به دیگری منتقل می کند و شرح آن از حوصله این مقال خارج است. اشکال بازنده را بز می گویند که در هر یک از شکلها قاپها به اصطلاح قاپ بازان بز می نشیند، یعنی ریزنده قاپها "بز می آورد" و نتیجتاً می بازد.

بز بیاری پنج شکل دارد به این شرح:

1- اگر یکی از قاپها اسب و دو تای دیگر بوک بنشیند آنرا بز تک بز یا یک پا بز می گویند و به نام تک بز اسبی هم مشهور است؛ که در این صورت ریزنده قاپها همان مبلغ شرط بندی را بدون کم و زیاد می بازد.

2- چنانچه یکی از قاپها خر و دو تای دیگر جیک بنشیند چنین شکلی را هم بز یا تک بز یا یک پا بز می گویند و به نام تک بز خری هم مشهور است و مانند تک بز اسبی همان یک سر می بازد.

3- اگر از قاپها یکی اسب و یکی خر و سومی جیک یا بوک یا امبه بنشیند، این شکل را دو بز گویند که باختش دو برابر مبلغ شرط بندی است.

4 و 5- هنگامی که دو تا از قاپها اسب و یکی خر یا دو تا خر و یکی اسب بنشیند، هر کدام از این دو شکل را سه بز می نامند که بزرگترین شکلهای بازنده است و باختش سه برابر مبلغ شرط بندی است. این دو شکل بازی سه قاپ و بز بیاری را سه پلشگ هم می گویند که صحیح آن "سه پلشت" است و پلشت به معنی ناپاک و آلوده آمده است.

خلاصه همان طوری که در بالا اشاره شد این پنج شکل بازی سه قاپ که برای ریزنده قاپها بازنده است به ویژه شکلهای چهارم و پنجم یعنی سه بز را اصطلاحاً "بز بیاری" می گویند که رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمده و مجازاً در موارد مشابه بکار می رود.

بره کشان است

در عبارت بالا به ظاهر معنی و مفهوم ذبح و کشتن بره - بچه میش - افاده می شود که به منظور کباب و بریان کردن و بر سفره نهادن، این حیوان ملوس و بی آزار را سر می برند و با اشتهای تمام تناول می کنند. اما در معنی و مفهوم استعاره ای کنایه از اخاذیهای کلان و خوشگذرانیهای چشمگیر است که غالباً غیر مجاز و نامشروع بعضاً حاصل آمده باشد. فی المثل اگر بگویند: بره کشی یا بره کشان فلان دسته و جمعیت است، به قول علامه دهخدا یعنی: زمان استفاده های مالی آنان و زمان خوشگذرانی آنهاست.

اما ریشه تاریخی آن:

بره، به طوری که همگان دانند، همان بچه گوسفند است که هنوز چند ماه از تولدشان نگذشته، چوپانان آنها را از شیر مست می کنند و به ثروتمندان شکمباره می فروشند تا یک وعده، فقط یک وعده از گوشت نرم و لذیذ آن لذت برند و شکم بی هنر را سیر سازند. چوپانان موصوف برای آنکه بره را شیر مست و خان پسند کنند آن را دو مادره میکردند تا از دو میش شیر بخورد و سخت فربه شود. از این چوپانها بی انصافتر آنهایی بودند که گوسفند باردار و آبستن را ذبح میکردند و بره درون شکم را که به نام تودلی موسوم است به افرادی بی رحمتر از خود میفروختند. این نابخردیها و اعمال بی رویه سبب شده بود که به قول تاورنیه سیاح معروف فرانسوی در عصر صفویه: «... شتر به ارمنستان و آناطولی فروخته می شد. گوسفند ایران تا اسلامبول و ادرنه نیز می رفت.»  و اکنون به صورت یخ زده و منجمد از اروپا و استرالیا به ایران وارد می شود.

در طول تاریخ ایران، تنها زمامداری که از بره کشی و بزغاله کشی قویاً جلوگیری کرده، قاورد سلجوقی پادشاه کرمان بود که در حکومت سی و دو ساله خود به قول محمد بن ابراهیم: «.... هرگز رخصت نداد که بر خوان او بره یا بزغاله آورند و قصابان نیز نهاراً جهاراً نیارستندی به مذبح برد. گفتی: بره و بزغاله طعام یک مرد باشد، و چون یکساله شد طعام بیست مرد، و در پروردن آن رنجی به کسی نمی رسد. علف از صحرا می خورد و می بالد.»

در واقع بره کشی و بره کشان از قدیمترین تاریخ حشم داری در نزد حشم داران معمول و متداول و مایه افاده و افتخار بوده است تا با این عمل نابخردانه، شخصیت کاذبه خویش را به رخ دیگران بکشند، ولی واقعه ای که آنرا به طور کامل و صریح ورد زبان ساخته، صورت ضرب المثل به آن داده، واقعه تاریخی زیر است که فی الجمله شرح داده می شود:

شادروان حسن مستوفی الممالک که چهار راه حسن آباد (در تهران) به نام او نامگذاری شده، از رجال نامدار و شریف ایران است که به علت کمال امانت و صداقت و وطنخواهی به نام آقا معروف بوده است. زنده یاد مستوفی الممالک از اردیبهشت 1286 تا اردیبهشت 1288 خورشیدی در شش کابینه سمت وزارت جنگ و مالیه را داشت و از سال 1289 تا خرداد 1306 خورشیدی ده بار نخست وزیر ایران شد، که تمام دوران خدمتش به پاکی و نیکنامی مصروف گردید. باری پس از آنکه کابینه قوام السلطنه در پنجم خرداد 1301 خورشیدی استعفا کرد، مستوفی الممالک با رأی اکثریت مجلس چهارم به ریاست وزرا منصوب گردید. در اواخر مجلس بر اثر اختلافات شدیدی که بین نمایندگان مجلس و اعضای دولت پیش آمد (که البته بر محور انتخابات دوره پنجم مجلس دور میزد) نامه ای مبنی بر عدم اعتماد به دولت به امضای چهل و پنج نفر از نمایندگان مجلس رسید تا دولت مجبور به استعفا شود ولی زنده یاد مستوفی الممالک که به ریشه اختلافات و بازیهای پشت پرده کاملاً واقف بود زیر بار استعفا نرفت و حرفش این بود که: «باید استیضاح کنند و من جواب بگویم. اگر رأی اعتماد به حد کافی نداشتم کنار بروم.»

کار این محاوره و مشاجره به درازا کشید و بالاخره مرحوم مدرس و عده ای از رفقایش که در صف مخالفان بودند، اجباراً ورقه استیضاح را که مربوط به «رویه دولت نسبت به سیاست خارجی» بود توسط رییس مجلس به دولت ابلاغ کردند. روز مزبور از طرف ناطقین دو طرف که مهترین آنها مدرس و فروغی وزیر خارجه بودند، بیانات شدیدالحنی در لفافه تعریض و کنایه ولی با کمال احتیاط رد و بدل شد. عاقبت زنده یاد مستوفی الممالک که دامن خویش را از هرگونه آلودگی منزه میدانست با کمال ناراحتی پشت تریبون رفت و ضمن نطق تاریخی خویش چنین گفت: «... از چندی به این طرف مشتری زیاد برای صحت عمل و اجرای قانون و پاکدامنی نمی بینم. هیچ وقت برای رسیدن به مقام تلاش نکرده ام. خوشوقتم که در این موقع آقای مدرس بیش از قصور نسبتی به کابینه نداد، و با اطمینان میگویم که کابینه اندک قصوری هم در وظیفه نکرده است.... مطالب روشن است. وضعیات امروز طوری است که مداخله امثال من پیشرفت ندارد. اشخاصی می خواهند آجیلها بخورند و آجیلها بدهند. ایام غیبت مجلس هم، ایام بره کشی است. معده من ضعیف است. برای حفظ احترام اکثریت میروم و استعفای خود را خدمت اعلیحضرت (احمد شاه) میدهم.»  و از مجلس خارج شد و مشیر الدوله مأمور تشکیل کابینه گردید.

کاری به دنباله مطلب و جریان مجلس نداریم. غرض این است که بره کشی و بره کشان از این تاریخ و با این نطق تاریخی مرحوم مستوفی الممالک ورد زبان و قلم سخنرانان و نویسندگان جراید و مجلات گردید و رفته رفته در محافل خصوصی و محاورات عمومی صورت ضرب المثل پیدا کرده است.

بعد از سی سال نوروز به شنبه افتاد

مورد استفاده و اصطلاح عبارت مثلی بالا هنگامی است که از کسی پس از مدتها کاری بخواهند و یا تقاضایی کنند ولی آن شخص با وجود قدرت و توانایی که در انجام مقصود دارد از قبول تقاضا سرباز زند و اجابت مسئول را با اکراه و بی میلی تلقی نماید. در چنین موارد عبارت بالا از باب طنز و کنایه گفته می شود.

اکنون به ریشه تاریخی آن می پردازیم:

نیاکان ما روحی آزاده و سرشار از غرور ملی و نشاط کار و میل به فعالیت داشته اند. این نشاط و سرخوشی آمیخته با کار و سنن باستانی و نژادی به حدی بود که تجلی آن در تمام مظاهر زندگی ایران قدیم وجود داشته است.

یکی از آن مظاهر، جشنها و اعیاد فراوان و بی شماری بود که در غالب ایام و ماههای سال ایرانیان قدیم برپا میداشتند، و با شوق و علاقه خاصی این رسوم و سنن نشاط انگیز را حفظ و اجرا می کرده اند.

شاید باور نکنید که اسلاف و پیشینیان ما اصولا معنی عزا و ناله را نمی دانستند چیست؛ بطوری که: «مستشرقین با تمام تحقیقات و تجسسات خود نتوانستند حتی یک روز عزای عمومی در تقویم ایرانیان قدیم بیابند.» ولی بر عکس در هر سال نزدیک به پنجاه عید بزرگ و کوچک داشتند و در هر یک از اعیاد و جشنها مراسم مخصوصی را انجام میدادند. اهمین این جشنها یکسان نبود. بعضی بسیار مجلل و برخی به سادگی برگزار می شد.

جشن نوروز به مناسبت آغاز بهار و جشن فروردگان در وسط بهار و جشن مهرگان به مناسبت آغاز سرمای پاییز و زمستان و جشن سده به مناسبت پایان زمستان بسیار معتبر و باشکوه بود و با تشریفات مفصلی برگزار می گردید. چون بحث بر سر جشن نوروز است، لذا از ذکر تفصیل سایر اعیاد و جشنها خودداری می شود.

در نوروز شاهنشاه به بار عام می نشست و قراولان خاصه در دو جانب او صف می کشیدند و مراسم نوروز با جلال و شکوهی تمام اجرا می شد.

در زمان سلاطین هخامنشی علاوه بر مراسم رسمی و حضور رجال و بزرگان پایتخت، معمولاً نمایندگان تمام کشورهای تابع شاهنشاهی در این روز با هدایای مخصوص به خدمت شاهنشاه بار می یافتند. رییس تشریفات سلطنتی هر یک از نمایندگان را به نوبت حضور شاهنشاه می برد تا هدیه و درود کشور خویش را به پیشگاهش تقدیم دارد. این هدایا که از کشورهای دوست و ایالات داخلی ایران به خدمت آورده می شد از خصایص و ظرایف هر سرزمین و هر قوم بوده است، مانند: اسب، گاو، گوسفند، شتر، شیر، بز کوهی، زرافه و نمونه هایی از لباس مخصوص هر قوم و ظروف زرین و امثال آنها...

تشریفات جشن نوروز در دربار ساسانی چندین روز پیش از آغاز فروردین ماه شروع می شد. بیست و پنج روز پیش از نوروز در صحن کاخ سلطنتی دوازده ستون از خشت خام بر پا میداشتند و بر هر یک از آنها نوعی از رستنیها را میکاشتند؛ که عبارت بود از: گندم، جو، برنج، عدس، باقلا، کاجیله، ارزن، ذرت، لوبیا، نخود، کنجد و ماش.

شاه و درباریان دیدن این سبزه ها را به فال نیک می گرفتند و آنها را تا ششمین روز نوروز نگاه می داشتند. در آن روز با شادی و طرب و آواز و رقص آن سبزه ها را می کندند و در مجلس شاهنشاه می نهادند که تا روز شانزدهم فروردین باقی می ماند.

ایرانیان معتقد بودند که هر یک از آن حبوب که سبزتر و خرمتر باشد محصول آن در آن سال بیشتر و فراوانتر خواهد بود.

بامداد نوروز، دربار سلاطین ساسانی جلال و شکوه خاصی داشت. بعد از آنکه شاهنشاه با لباس رسمی فاخر در دربار حاضر می شد، مردی خجسته نام و مبارک قدم و گشاده رو و نیکو بیان که از هنگام شب تا بامداد بر در خانه شاه توقف کرده بود، بی اجازه به خدمت شاهنشاه میرفت و آنقدر می ایستاد تا شاهنشاه او را ببیند و بپرسد: "کیستی؟"، "از کجا آمده ای؟"، "به کجا میروی؟"، "نامت چیست؟"، "که تو را آورد؟"، "با که آمده ای؟"، "با تو چیست؟"، آن مرد جواب می داد: "من نیروی فتح و ظفرم."، "از جانب خدای می آیم."، "نزد پادشاه نیکبخت میروم."، "نامم خجسته است."، "با سال نو آمده ام"، "تندرستی و شادمانی و گوارایی ره آورد من است.".... سپس مردی دیگر می آمد که با خود طبقی از نقره داشت و در اطراف آن قرصهای نان از انواع حبوب مانند: گندم، جو، ارزن، ذرت، نخود، عدس، برنج، کنجد، باقلا و لوبیا قرار داشت و از حبوب مذکور هر یک هفت دانه در آن طبق می نهادند با قطعه ای از شکر و مقداری پول نقره و طلا و شاخه ای اسفند و هفت شاخه از درختهایی که آنها را به فال نیک میگرفتند و هر یک را به اسم شهری می نامیدند و بر روی آنها کلماتی از قبیل: اپزود (افزود)، اپزاید (افزاید)، اپزون (افزون)، پروار و فراخی (فراوانی) می نوشتند.

وقتی این طبق را به خدمت شاه میآوردند آن مرد که خود را خجسته معرفی کرده بود آن را به دست میگرفت و به شاه درود می فرستاد و دوام سلطنت و قدرت و فر شکوه او را خواستار می شد و طبق را در خدمتش می نهاد.

بعد از این مقدمات بزرگان دولت به خدمت می آمدند و هدایای خود را تقدیم می داشتند. هدایای نوروز از طرف پادشاه و امرا و مرزبانان و سپهبدان و همسران شاه و عامه مردم تقدیم می شد. معمولاً هدیه هر کسی متناوب با شغل و مقامش بود. مثلاً اسبان تیز رفتار از طرف پرورانندگان چهارپایان، تیر و کمان از طرف جنگجویان، شمشیر و زره از طرف آهنگران و اسلحه سازان، پوشیدنیهای فاخر از طرف فروشندگان پارچه و لباس، در و گوهر از طرف جواهر فروشان.... زنان حرمسرا هم هر یک هدیه ای فراخور سلیقه و پسند خود برای شاهنشاه ترتیب می دادند.

اگر یکی از آنان کنیزکی زیبا داشت و تصور می کرد که شاهنشاه به آن کنیزک علاقه و توجهی دارد می بایست هنگام نوروز او را به بهترین وجهی بیاراید و به رسم هدیه به شاهنشاه تقدیم کند.

بدیهی است که شاهنشاه هیچ یک از این هدایا را بلاجواب نمی گذاشت و به هر کس فراخور مرتبه و مقامش پاداش میداد.

دیگر از مراسم درباری آن بود که شاهنشاه در روز نوروز "بازی" سپید را پرواز می داد و در همین روز دختران باکره با کوزه های نقره برای شاهنشاه از زیر آسیاب آب بر میداشتند. بر گردن این کوزه ها شسته ای از یاقوت و زبرجد که از زنجیر طلا عبور داده باشند می آویختند.

بارهایی که شاهنشاه در ایام نوروز می داد برای همه طبقات مملکت بود و همه به ترتیب در آن پذیرفته می شدند. رسم چنان بود که از طبقات عامه شروع میکردند تا در روزهای آخر به شاهزادگان و اشراف برسند.

البته آنچه گفته شد، رسوم درباری بود. اما در میان مردم هم جشن نوروز مراسم و تشریفاتی داشت که اثر قسمتی از آنها در پاره ای از کتب تاریخی و ادبی باقی مانده است؛ از جمله آنکه شب نوروز مردم آتشهایی می افروختند و گرد آن شادی و جست و خیز می کردند.

این رسم بعدها باقی ماند و حتی در عصر خلافت عباسی در بغداد معمول بود. بعید نیست که آتش چهارشنبه سوری از همین قبیل باشد.

بامداد نوروز برای روشنی چشم به یکدیگر آب می پاشیدند و همی رسم است که به صورت پاشیدن گلاب باقی مانده است.

یکی دیگر از مراسم نوروز در دوره ساسانی هدیه دادن شکر و شیرینی به یکدیگر بود، که خوشبختانه هنوز معمول است. رسم دیگر کاشتن سبزی بود که در دربارها معمول بوده است؛ ولی مردم فقط به کاشتن هفت نوع سبزی اکتفا می کردند و هر نوع از غلات را که بهتر میرویید دلیل قوت آن نوع از غلات در سال نو می شمردند.

یکی از رسوم بامزه نوروز که مورد بحث ما در این مقاله است این بود که هر به چند سال که نوروز به شنبه می افتاد از رئیس یهودیان چهار هزار درهم به عنوان هدیه می گرفتند.

البته این مثل موقعی استفاده می کنند که از کسی بعد از مدتی کاری بخواهند و او امتناع و یا به اکراه و بی میلی تلقی کند، نظیر همان رییس یهودیان که قلباً مایل نبود حتی بعد از هر سی سال هم نوروز به شنبه بیفتد تا او مبلغی به عنوان هدیه به شاهنشاه بدهد.