ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
در غم عشق نبودی و محبت کردی
این هم از لطف شما بود و نمیدانستیم
من نکردم گله از عهد و وفاداری تو
عهد ما عهد جفا بود و نمی دانستیم
رنج بیعشقی و تنهایی و بیمهری یار
همه تقدیر خدا بود و نمیدانستیم
با تو بر مرغان دریایی امیرم
بی تو در زندان تنهایی اسیرم
با تو در کاخ وفا ارباب عشقم
بی تو در کوه جفا سنگی حقیرم
دوره دوره ی تنهایی دست ها نیست
دوره دوره ی تنهایی دل هاست
شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرم
تنهایی یعنی
من یه موبایل دارم که نمی دونم آهنگ زنگش چیه !
دکتر علی شریعتی :
چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای است تنها خوشبخت بودن
نرو دستم به دامانت
نگو دیگر نمی آیی
که می میرم غریبانه
امان از درد تنهایی
تنهایی ام را با کسی قسمت نخواهم کرد
یک بار قسمت کردم چندین برابر شد
وقتی شکسته اطلسی
وقتی گرفته آسمون
وقتی که تنهایی شده
تنها شریک خونمون
وقتی نگاهه روشنت
حالا غریبه با چشام
دیگه نه اسمت یادمه
نه دیگه عشقت رو می خوام
تو برو پیچک من فکر تنهایی این قلب مرا هیچ مکن
رو پیشانی من چیزی نیست
غیر یک قصه پر از بی کسی و تنهایی
زندگی پراست از گره هایی که تو آن را نبسته ای
اما باید تمام آنها را به تنهایی باز کنی تنهای تنها !!!
نامه هایم که چراغ قلبت را روشن نکرد !
امشب تمامشان را بسوزان شاید بتوانی تنهایی ات را ببینی
همیشه آدما وقتی به همدیگه فکر می کنن که تنها میشن
عاشق واقعی کسی هست که وقتی همه کنارشن
به اونی فکر می کنه که رفیق تنهایی هاشه !
درویش کوچه های تنهاییم
کاسه گدایی مراسکه ی نگاه توکافیست
بوی دلتنگی می دهم
حتی بهار هم پیله ی تنهایی ام را به روی پروانه هایش نمی گشاید
تنهایی استخوان سوز است
حتی در عاشقانه ترین ساعت هایش …
شب من پنجره ای بی فردا
روز من قصه ی تنهایی ما
مانده بر خاک و اسیر ساحل
ماهی ام ماهی دور از دریا
نرو تنهام نذار با درد و غم هام
اگر چه دلخوری از خیلی حرفام
به قرآنی که از سایه اش گذشتم
به جون هر دوتامون خیلی تنهام
وسعت درد فقط سهم من است باز هم قسمت غم ها شده ام
دگر آیینه ز من با خبر است که اسیر شب یلدا شده ام
من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام
نکند یوسف عمرم رود از مصر خیالت
باز آواره ی تنهایی چاهم بکنی
این روزها که می گذرد
یک ترانه تلخ قصه ی تنهایی های مرا می سراید
سمفونی گوش خراشی است
روزهاست پنبه دیگر فایده ندارد
باید باور کنم تنهایم
و چه لذتی است در تنهایی
باور نداری ؟
از خدا بپرس
دست بر شانه هایم می زنی تا تنهایی ام را بتکانی
به چه می اندیشی ؟
تکاندن برف از روی شانه های آدم برفی
بس که دیوار دلم کوتاه است
هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد
تو باش نه به این خاطر که در این دنیای بزرگ تنها نباشم
تو باش تا در دنیای بزرگ تنهاییم تنها ترین باشی
به همان قدر که چشم تو پر از زیبایی است
بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهایی است
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
طعنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت
در حسرت دیدار تو ام گفتم تا بدانی
از من تا تو صد سال راه است و جدایی
حال شب است و غم و تنهایی
افسوس که نیست برایمان هیچ راه وصالی
وفای اشک را نازم که در شب های تنهایی
گشاید بغض هایی را که پنهان در گلو دارم
باختم در عشق اما باختن تقدیر نیست
ساختم با درد تنهایی مگر تقدیر چیست ؟
تنهایی و دل تنگی هایتان را پیش فروش نکنید
فصلش که برسد به قیمت می خرند
من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم
و به اندازه هر برق نگاهت نگران
تو به اندازه تنهایی من شاد بمان
نرو تنهام نزار با درد و غم هام
اگه چه دلخوری از خیلی حرفام
به قرآنی که از سایش گذشتم
به مرگ هر دوتامون خیلی تنهام
آنگاه که تنهایی تو را می آزارد
به خاطر بیاور که خدا بهترین های دنیا را تنها آفریده !
تو عشق من امید من بودی
تو میراثی از دل تنگم بودی
تو رفتی و من ماندم و تنهایی
تو دفتر خاطرات قشنگم بودی
در زندگی به کسانی دل می بندیم که نمی خواهندمان
و از وجود کسانی که می خواهندمان بی خبریم ، شاید این باشد دلیل تنهایی مان
زندگی چون قفس است قفسی تنگ پر از تنهایی
و چه خوب است دم غفلت آن زندان بان
و سپس بال و پر عشق گشودن بعد از آن هم پرواز
هفت شهر عشق
شهر اول : نگاه و دلربایی
شهر دوم : دیدار و آشنایی
شهر سوم : روزهای شیرین و طلایی
شهر چهارم : بهانه فکر جدایی
شهر پنجم : بی وفایی
شهر ششم : دوری و بی اعتنایی
شهر هفتم : اشک ، آه ، تنهایی
در غریبانه ترین لحظه ی تنهایی خود
چشم هایم را که در آن دریایی از محبت موج می زند به تو خواهم بخشید
تا هیچ گاه به پاکی احساسم شک نکنی
و بعد از تو دلم از عطش عشق طغیان کرد
گاه از دو روزنه ی رخسارم
گاه در نگاهی پوچ در تاریکی شب هایم
گاه در باز دمی اندوهناک که با زحمت
از قفس آزاد شده و پایانش خدا را شکر می گویند
و گاه در وجودم که به هیچ پایانی نمی رسید مگر تنهایی
می بینی ای لحظه های خالی از احساس تهی
می بینی که چه صدای خرد شدن دست های خزان شده اش
در دست های تنهایی کسل آور است و تو را نیز بی رمق می کند
آه ، پس او چه می گفت ؟
من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی
ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی
هرکس به میزانی که تنهایی نیاز دارد
عظمت دارد و بی نیاز تر است
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشک تمام کوچه را تر کردم
وقتی که شکست بغض تنهایی من
وابستگی ام را به تو باور کردم
من آن گلبرگ مغرورم نمی میرم ز بی آبی
ولی بی دوست میمیرم در این مرداب تنهایی
وصال در عشق بس چه دارد حیرانی
من نگویم رسیدم به وصال
اما دیده ام ناله ی عاشقی در تنهایی
گریان سخن می گفت
می کرد حق حق و بی تابی
ای کاش می شد اینگونه عاشق شد
عشق من تو باش
نه برای اینکه در این دنیای بزرگ تنها نباشم
تو باش تا در دنیای بزرگ تنهایی ام تنهاترین باشی
بلندترین شاخه ی درخت
یک واژه را خیلی خوب می فهمد و آن هم تنهاییست
کم نامه ی خاموش برایم بفرست
از حرف پرم گوش برایم بفرست
دارم خفه می شوم در این تنهایی
لطفا کمی آغوش برایم بفرست
شب من پنجره ای بی فردا
روز من قصه ی تنهایی ما
مانده بر خاک و اسیر ساحل
ماهی ام ، ماهی دور از دریا
بیا مثل مرغان آشفته هجرت کنیم
افق را به مهمانی پونه دعوت کنیم
بیا مثل پروانه های غریب نیاز
به مهتاب شب های تنهایی عادت کنیم
عشق زاییده ی تنهایی است
و تنهایی نیز زاییده ی عشق
آنگاه که تنهایی تو را می آزارد
به خاطر بیاور که خدا بهترین های دنیا را تنها آفریده
کسی که در آغوش غم بزرگ شده
تنهایی بهترین همدم اوست
شمع و پروانه و بلبل همه جمع اند
بی رحم بیا رحم به تنهایی من کن
دوستی اتفاق است
جدایی رسم طبیعت
طبیعت زیباست
نه به زیبایی حقیقت
حقیقت تلخ است
نه به تلخی جدایی
جدایی سخت است
نه به تلخی تنهایی
هر قطره اشک نشان دل شکستگی است
هر سکوت نشان تنهایی است
هر لبخند نشان مهربانی است
هر پیام نشانی از دل تنگی من برای تو است
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت تنهایی ا م را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
گریه پنهانیم را حس نکرد
درد غریبیست تنهایی و بی کسی
امان از دلی که دلبر ندارد
تو آسمان دنیا هر کسی ستاره ای دارد
چرا وقتی نوبت ماست آسمان جایی ندارد
دیگه باور کردم اینو که باید تنها بمونم
تا دم لحظهء مردن شعر تنهایی بخونم
این روزها زیادى ساکــت شده ام
نمى دانم چــرا حرف هایم به جای گلـــو
از چشـــم هایم بیرون مى آیند …
سکـــوتتو بشکن ، خیلى دلـــم خونـه
بزار دوبـاره صــدات بپیــچه تو خونه
من از سکــوت تو این خونه بى زارم
صـدام بزن خیلى صداتو دوس دارم
این روزها…
من خداى سکــــــوت شده ام
خفــقان گرفته ام تا آرامــش اهالى دنــیا خـط خـطى نشود…
آرام تر سکـــــوت کن …
صداى بى تفاوتى هایت آزارم مى دهــــد
دلــم یک آلزایـمر خفیــف مى خواهد
آن قــدر که یــادم نرود
به نفعم است که به چند زبــان زنده ى دنیا سکــوت کنم
سکوت قلبتو بشکنو برگرد
نذار این فاصله بیشتر از این شه
سکوت هم تا یک جایى هنر است …
از حد که بگذرد بهم مى ریزد هر آنچه را که نباید
ساکت نیستم
لب هایم هم نسوخته است
تنها تمام ِ من تاول زده از آشی که نخورده ام …
سکوت حرفیست که گفته نمی شه
بغض می شه …
دوست دارم خلوتی باشد تا تو سکوت کنی
و من لبریز شوم از دوست داشتن ها …
سکوت حرف ساده ایست که همیشه اشتباه ترجمه می شود …
سکوت تنها واژه ای بود
که از آن گریزان بودم
و من دیگر بعد از تو سرشار از سکوتم
گاهی دلت می خواد همه بغض هات از توی نگاهت خونده بشن
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری
اما یه نگاه گنگ تحویل می گیری یا جمله ای مثل چیزی شده؟
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر می کشی
و با لبخندی سرد می گی نه ،هیچی …
سکوت سر شار از ناگفته هاست
دلتنگی های آدمی را باد ترانه می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
وهر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده ، اعتراف به عشق های نهان وشگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من
احمد شاملو