ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
حضورت در کنار من معجزه نبود
پس نبودنت هم فاجعه نیست
بی وفا بیشتر از این برایت اشک نخواهم ریخت
به نامردی نامردان قسم جانا که نامردی
تا که رو برگرداندم رفتی به دل گردی
آنقــدر مرا سرد کرد از خودش و از عشق
کــه حالا بــه جای دل بستن یخ بسته ام
روی احساسم پا نگذاریــد لیز می خوریــد
عجب جوش و خروشی بود عشقت
خراب باده نوشی بود عشقت
بهشتم را به سیبی داد بر باد
عجب آدم فروشی بود عشقت
بازی تمام شد سوت پایان را بزن
من حریف هرزگی تو و احمق بودن خودم نمی شوم
دار بزن خاطرات کسی که تـو را دور زده
حالم خوب است اما گذشته ام درد می کند !!!
نمیتونم ببخشمت دور شو برو نبینمت
تیکه ای بودی از دلم گندیدی و بریدمت
نفرین به توی نامرد که با زیباترین نقاب به شکل رفیق درآمدی
نفرین بر آن مرامی که این گونه به اعتمادم خیانت کرد
کسی که رنگ پریدگی خزان را درک کرده باشد
به نیرنگ گل های رنگ رنگ دل نخواهد بست
به نامردانی چون تو دیگر دل نخواهم بست
با عشق به من خیانت کردی
دل دادم و تو رد امانت کردی
رفتی و چه آسوده ز من دل کندی
هر دو قلمت خورد اگر برگردی
هر که را دیدم خیانت کرد و رفت
هر که با من بود یار من نبود
هر که آمد بر دلم زخمی گذاشت
خود ندانستم از این غم ها چه سود
کاش هرگز در محبت شک نبود تک سوار مهربانی تک نبود
کاش بر لوحی که بر جان دل است واژه تلخ خیانت حک نبود
بی وفایی کن وفایت می کنند
با وفا باشی خیانت می کنند
مهربانی گرچه آیینه ی خوشیست
مهربان باشی رهایت می کنند
ای نا رفیق به کدامین گناه نا کرده
تازیانه می زنی بر اعتمادم
زیر پایم را زود خالی کردی
سلام پر مهرت را باور کنم
یا پاشیدن زهر نا مردیت را
خنجری از پشت در قلبم فرو رفت
پشت سرم را نگاه کردم کسی جز تو نبود
محبت به نامرد کردم بسی
محبت نشاید به هر نا کسی
تهی دستی و بی کسی درد نیست
که دردی چو دیدار نامرد نیست
مرا هرگز نباشد بیمی از مشت
برادر جان مرا نا مردمی کشت
فتوت پیشه خندد روی در روی
زند نامرد ناکس خنجر از پشت
به نامردی نامردان قسم جانا که نامردی
که نامردان خجل گشتند از بس تو نامردی
به نامردمان مهر کردم بسی
نچیدم گل مردمی از کسی
بسا کس که از پا در افتاده بود
سراسر توان را زکف داده بود
به حیلت گری خنجر از پشت زد
بخونم ز نا مردی انگشت زد
نفرین به توی نامرد که با زیباترین نقاب به چهره یه جوان مرد درآمدی
نفرین بر آن مرامت که اینگونه به اعتمادم خیانت کرد
همه از مرگ می ترسن من از رفیق نا مرد
دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است
شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است
دود سیگارم را هزاران بار به تو ترجیح می دهم
کم رنگ است ولی دورنگ نیست
جای خالیت دیگر تا ابد پر نمی شود
حتی با خودت !
مهربانیم را چنان گریاندند که بوی نا گرفت
اینگونه بود که نامهربان شدم !
کـاش به خودمان قــول بدهیــم
وقتی عاشق شویــم که آماده ایم
نــه وقتی کــه تنهــائیـم
تنهایى راه رفتن سخت نیست … !
ولى وقتى ما این همه راهو با هم رفتیم
تنهایى برگشتن خیلى سخته …
از تنهایی بمیـــر
ولــی زاپاس عشق کسی نشــو . . .
حوالیِ خاکستری رویاهایم نخواب
رنگ می گیرد تنهایی ات!
خسته از تمام جهان به خـــــــانه برمی گردی
در را که باز می کنی
چراغ را که خودت روشن می کنی
یعنی تـنـهــــــــــایی…
ایـــــنـجــا همــه تــــــنهـان !
امّـــا خــــیـلــیـا هــــنـوز گــَـرمـَن !
مـــتـوجـّـه نــــشـدن !
تــــنهـایـــی ام فــــقـط ادّعــــا دارد !
بــا ایــن هـمه بـــزرگـی اش ..
جــــای خــــالــی ات را پـــــر نــــمی کـــــــنــــد !
دکتر پای نسخه ام بنویس ممنوع ملاقات
بگذار تنهاییم دلیل پزشکی داشته باشد . . .
تنهایی آدم ها به عمق دریاست
ولی پر کردنش با یک لیوان محبت کافیه . . .
ایستـاده و لبخــــند زنـــان !
پـایـش را رویِ گلـویـــم فـشار میـدهـد ..
تنــــهـایـی !
وقتی که تنهام ، بالاتر و بهتر میتونم پرواز کنم
چون نه نگران جا موندنم و نه نگران جا گذاشتن …
تنهایی فقط تنبیهی است برای روزهای دوست داشتن او !
تنهایی ترانه ای ست
که گنجشگها می خوانند
جیک جیک جیک
و کلاغها می خوانند
قار قار قار
آدمها را نمی دانم …
فلسفه ی تنهایی را هرچقدر هم خوب ببافند
بی قواره بر تن آدم زار می زند …
تنها که باشی
نه دلت دستمالی میشود
و نه خیالت انحصاری . . .
میخواهم همه بدانند این آدم ها که به خیال خود با من اند
خود مفهوم تنهایی من هستند !
گاهی آدمهای تنها خیلی خوش شانس هستند
چون کسی رو ندارن که از دست بدن !
دلم بایگانی رؤیاهای شکسته ای ست
که در حسرتت خاک می خورند
چه اشتباه مهیبی !
آنجا که سرنوشت عشق را به دلم پیوست کرد
و مرا در پوشۀ تنهائی گذاشت !
خــواب هـایِ تـو
هـر شـب از سـرِ کـابـوسِ تـنــهـایـی مـیـپـرنـد
مـیـنـشـیـنـند رویِ پـلـکــــ هـایـم تـعـبیـر مـیشـونـد …!
درست مثل یک جزیره
از همه طرف به تنهایی محدودم
و چشم به راه یک کاشف!
ای تنهاترین تنهای شبهای تنهایی من
تو تنها کسی بودی که تنهایی هایم را تنها به تو گفتم !
آه ای خدای من چه شبها که تن ها
تنها آرامیدند و در تنهایی فریاد دوستت دارم سر دادند …
وقتی عاشقانه هایت بوی رفتن می داد
این روزهای تنهایی دور از انتظار نبود
می دانی که من جز با تو
با هر کس که باشم باز تنهایم…؟
او رفت و من در حسرت نگاهی پر راز ماندم ماندم تا بیاید و پاسخ دهد چرا ؟
چرا تنهایم گذاشت و در حسرت پرسیدن این سوال هم ماندم !
تنهایی که طولانی میشه معیار دوست داشتن آدمها هم عوض میشه
یهو میبینی اون آدم گلدون شمعدونی گوشه اتاقشو با کل دنیا هم عوض نمی کنه …
به سراغ من اگر می آیی ، تند و آهسته چه فرقی دارد ؟
تو به هر جور دلت خواست بیا !
مثل سهراب دگر جنس تنهایی من چینی نیست که ترک بردارد
مثل آهن شده در تنهایی چینی نازک تنهایی من …
بهاری کن مرا جانا که من پابند پاییزیم
و آهنگ غزل های جوانم گریه می خواهد
چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی
که حتی گریه های بی امانم گریه می خواهد
این همه از تنهایی نترس
تو تنهایی وارد این دنیا شدی
دنیا نخواستیم یار بی معرفت تنهایی بهتره
درد بی کسی نخواستیم شفاعت تنهایی بهتره
یک عمر بودیم در پی یار باوفا
اما ندیدیم به غیر از جفا تنهایی بهتره
تو تنها باش و من تنهای تنها
که دارم وقت تنهایی سخن ها
نگاه عاشقم تا آسمانهاست
مرا تا عرش اعلا نردبان هاست
نماز خلوتم را صد قنوت است
کلام شعر تنهایی سکوت است
تنهایی را باید با خط بریل می نوشتند
فقط شنیدنش کافی نیست باید لمسش کرد …
تورو : تا کنون دوستی را پیدا نکرده ام که به اندازه تنهایی شایسته رفاقت باشد
با من تنها بگو این قصه را
با من تنها خدا این بنده را
ای خدا تنها تویی تنها منم
من به تنهایی تو سر میزم
آنقدر با تنهایی انس گرفتم که دیگر زبانش را می فهمم !
و فهمیدم تنهایی هم می تواند عشق خوبی باشد به شرط اینکه درکش کنم …
بیچاره تنهایی
این عروس نگون بخت
آه و اشک را دوست ندارد
و شکستن سکوتش
میداند عادت دشمن است
دل ناامید امیدوار میرود
و باز تنهایی می ماند و تنهایی
وقتی بهت خیانت میکنن تنها رفیقت تنهاییه … تنهایی …
دیواری ساخته ام از جنس غرور با بافته ای از باورهایم
تا در روزهای تنهایی و دلتنگی به آن تکیه کنم
بدونت روز و شب افتاده ام در دام تنهایی
و تن خسته تر از پاییزم از انجام تنهایی
دلم با یاد عشقت می تپد هر دم دراین سینه
اگر در سر پرم هر لحظه از ابهام تنهایی
بهاری کن مرا جانا که من پابند پاییزیم
و آهنگ غزل های جوانم گریه می خواهد
چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی
که حتی گریه های بی امانم گریه می خواهد
دکتر شریعتی :
در نهان به آنانی دل می بندیم که دوستمان ندارند
و در آشکارا از آنانی که دوستمان دارند غافلیم
شاید این است دلیل تنهایی ما
بسترم صدف خالی یک تنهایی و تو چون مروارید گردن آویز کسان دگری
توای تنها ببین من را کنار مرز تنهایی
تنم خسته رهم خسته دلم دراوج تنهایی
زتنها بودنم ای دل خلاصی نیست باور کن
رهایی را نمی بینم زدست دیو تنهایی
چون نهالی سست می لرزد
روحم از سرمای تنهایی
می خزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی
دلم یخ می زند گاهی دراین سرمای تنهایی
شبم قندیل می بندد از این یخ های تنهایی
قلم آهسته می راند بر این خط بلند اما
گمانم یاد می گیرد ز من انشای تنهایی
تا شد آشنا جانم با نوای تنهایی
عالمی دگر دارم در هوای تنهایی
بیگانه به لبخندم دل به کس نمی بندم
اشک دیده ای دارم آشنای تنهایی
تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم
تنهایی را دوست دارم زیرا که خداوند هم تنهاست
تنهایی را دوست دارم زیرا انتظار کشیدنم را پنهان خواهد کرد
سوختن قصه ی شمع است ولی قسمت ماست
شاید این قصه ی تنهایی ما کار خداست
آنقدر سوخته ام با همه بی تقصیری
که جهنم نگذارد به تنم تاثیری
با تو بر مرغان دریایی امیرم
بی تو در زندان تنهایی اسیرم
با تو در کاخ وفا ارباب عشقم
بی تو در کوه جفا سنگی حقیرم
به پندار تو جهانم زیباست جامه ام دیباست دیده ام بیناست زبانم گویاست قفسم هم طلاست
به این ارزد که دلم تنهاست ؟
قانون دنیا تنهایی من است
و تنهایی من قانون عشق است
و عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست
تنهایی گاهی وقتا تقدیر ما نیست
ترجیح ماست !