آسمان می بارد گل می میرد
تو نه گل باش نه آسمان
زمین باش تا آسمان برای تو بگرید و گل برای تو بمیرد
عشق بها دارد
من و تو بودیم و یک دریا عشق
حالا من هستم یک دنیا اشک
آری عشق بها دارد
چه زیباست بخاطر تو زیستن وبرای تو ماندن وبه پای تو سوختن
وچه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن برای تو گریستن وبه عشق ودنیای تو نرسیدن
ای کاش می دانستی بدون تو وبه دور از دست های مهربانت زندگی چه سخت است
سخت است وقتی از بغض گلو درد می گیری و همه می گویند لباس گرم بپوش
سرمای نبودنت بدتر از سرمای زمستان است به لرزه انداخته چهار ستون دلم را
خوشبختی من پیدا کردن تو از میان این همه ضمیر بود
سری را که درد نمیکند دست مال نمیبندند
اما سر من درد میکند برای دستی که مال تو باشد
می توان از آب و از نان ، و از جان خود حتی گذشت
ممکن اما نیست مجنون بود و از لیلا گذشت
عاشقان را جامه ای پوشیدنی جر چشم نیست
یا ز خیر عشق یا می باید از دنیا گذشت
همین که یاد ما هستی دمت گرم
همین که مرهم دردی دمت گرم
در این دنیا که مردم بی وفایند
همین که با وفا هستی دمت گرم
تو را چون آب دریا دوست دارم
به قدر خواب و رویا دوست دارم
سرکاری ! همه اینها دروغه
تو را من بیش از اینها دوست دارم
دلتنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست
در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست
با عشق تو شب را به سحرگاه رسانم
بی لذت دیدار تو شب را سحرم نیست
چه جمله ی عجیبی است دوستت دارم هر کسی میگوید
عاشقتر می شود و هر کسی میشنود بی تفاوت تر
کوچه ای را بود نامش معرفت
ساکنینش بامرام از هر جهت
گرچه بن بست بود مثل قلب من
آخرین خانه تو بودی خوب من
هوایت دستان سنگینی داشت
وقتی به سرم زد فهمیدم !
از فکر من بگذر خیالت تخت باشد
من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد
این من که با هر ضربه ای از پا در آمد
تصمیم دارد بعد از این سرسخت باشد
تصمیم دارد با خودش ، با کم بسازد
تصمیم دارد هم بسوزد ، هم بسازد
عشق بازی کار فرهاد است و بس
دل به شیرین داد و دیگر هیچکس
مهر امروزی فریبی بیش نیست
مانده ام حیران که اصل عشق چیست ؟
اینجا جاییست که پشت هر دوستت دارم هم نوشته است ساخت چین !
الهی من فدات بشم ، انگشتر طلات بشم
وقتی چشاتو تاب میدی ، مردمک چشات بشم
جلد گرفته ام عشقم را با خیال و خاطره
مبادا که تا بخورد حتی گوشه ی احساسم زیر دست این همه تنهایی
ارزان تر از آنچه که فکرش را بکنی بودی
اما برای من گران تمام شدی
دلتنگی من تمام نمی شود
همین که فکر کنم من و تو دو نفریم دلتنگتر میشوم برای تو
گفته باشم ! من درد میکشم
تو اما چشم هایت را ببند ، سخت است بدانم می بینی و بی خیالی
قبر واقعی آدم در خاک نیست
بلکه در قلب کسی است که فراموشت نمیکند
نمیدونم چون عزیزی دوستت دارم یا چون دوستت دارم عزیزی
در میان بغض کوچه ها من همان تنها ترینم
گر میان هر نگاهی صوت غمگینی شنیدی
یاد کن از قلب بی تابی که هر دم یاد معشوق است
در فلسفه وفا چنین آمده است
دل وقف شکستن است ، بیهوده نرنج
تو در آنجا ، من اینجا بی قرارم
دل صبری تو داری من ندارم
به قربون دل صبرت بگردم
به دیدار شریفت انتظارم
دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی
لحظه های بی تو بودن میگذره اما به سختی
تک گل واشده ای گفت صبا را عشق است
بلبل آمد به میان گفت صدا را عشق است
گل و بلبل بنشسته به کنار
سنبل آمد بی میان گفت وفا را عشق است
غرق ترانه می شوم از نگاه گاه گاه تو
کاش خانه ای بنا کنم در حوالی نگاه تو
گفتی چو خورشید زنم سوی تو پر
چون ماه شبی میکنم از پنجره سر
اندوه که خورشید شدی تنگ غروب
افسوس که مهتاب شدی وقت سحر
یادت باشه یادتو به یادم میمونه
یادی کن که یاد ما هم به یادت بمونه
مهم این نیست که در عشق شکست بخوری
مهم این است که در عشقی که به خدا داری شکست نخوری
همین امروز دوستم بدار شاید فردائی نباشد
دانی که چرا ز میوه ها سیب نکوست
نصفش رخ عاشق است ، نصفش رخ دوست
باز آمدنم به خدمتت دیر نشد
اندیشه مکن دلم ز تو سیر نشد
یک موی تو را به عالمی نفروشم
تو جان منی ، کسی ز جان سیر نشد
من کویر خسته ام نوئی نم نم بارون
دلم برات تنگ شده کجائی ای مهربون
می نالم از جدائی ، ای نازنین کجائی
سوزم ز هجرت ای بهترین کجائی
در باغ آرزوها دیگر گلی نمانده
در حسرت گل هستم ای باغبان کجائی
دلتنگی همیشه از ندیدن نیست
لحظه های دیدار با همه زیبائی گاه پر از دلتنگی است
گرچه میدانم نمی آیی ولی هر دم ز شوقت
سمت در می آیم و هر سو نگاهی میکنم
منو ببخش که ندیده میگرفتم التماس اون نگاه نگرونو
منو ببخش که گرفتم جای دست عاشق تو ، دست عشق دیگرونو
لایق عشق بزرگ تو نبودم
دوست داشتن ساده اما دل سپردن سخت است
دل دادن ساده اما فراموش کردن سخت است
عاشق شدن ساده اما عاشق ماندن سخت است
امید ، اشکی پر از شوق است که با لبخندی عمیق جاری است
دست من گیر که این دست همان است که من
بارها در غم هجران تو بر سر زده ام
دلا تا کی اسیر یاد یاری
ز هجر یار تا کی داغداری
بگو تا کی ز شوق روی لیلی
چو مجنون پریشان روزگاری
اگرچه قلبم برای بودن کوچک است
اما برای همیشه مهمان این خانه کوچک باش
جانم ز فراق ، رنج بسیار کشید
با رفتن تو همیشه آزار کشید
ما همسفر راه درازی بودیم
بین من و تو زمانه دیوار کشید
آره من اونم که گفتم واسه چشم تو دیوونم
آره من قول داده بودم تا تهش باهات بمونم
ولی پس دادی نگامو زیر رگبار غرورت
من فقط یه کم شکستم ، خوب نگام کنی همونم
برای تو که هیچ وقت یاد نگرفتی بد باشی
یه دنیا خوبی آرزو می کنم
دل رو زدم به دریا زدم برات پیامی
فقط برای اینکه نگی که بی مرامی
گفتی که دنیا را پر از غم دوست داری
پس مطمئن هستم مرا هم دوست داری
گفتی نمی خواهی ببارم عشق
اما شعر غریبی را که گفتم دوست داری
دریاچه دل پاک و نجیبی دارد
بنگر که چه حالت غریبی دارد
آن موج که سر به صخره ها میکوبد
با من چه شباهت عجیبی دارد
دوست داشته باش و زندگی کن
زمان همیشه از آن تو نیست
هر گاه قادر به شمردن قطرات باران شدی
خواهی دانست که چقدر دوستت دارم
گناه من گناه بی گناهیست
تمام هستی ام غرق سیاهیست
به هر کس دل دادم بی وفا شد
چو پابندش شدم از من جدا شد
هر رهگذری محرم اسرار نگردد
صحرای نمکزار چمن زار نگردد
هر جا که رسیدی نقش رفاقت مکش ای دوست
هر بی سر و پا یار وفادار نگردد
در فصل تگرگ عاشقت میمانم
با ریزش برگ عاشقت میمانم
هر چند تبر به ریشه ام میکوبی
تا لحظه مرگ عاشقت میمانم
دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من
به ما درد دل افشا کن ، مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش ، پیدا کردنش با من
چون روزگار بر همه کس پایدار نیست
بهتر از دوست در جهان یادگار نیست
اشک هایم را برایت پست خواهم کرد
روزی تو باید از احساس قلبم با خبر باشی
دست از سر ما بردار کنار تو نمی مونم
یه روز می گفتم عاشقم اما دیگه نمی مونم
تقصیر هیچکس دیگه نیست قصه ما تموم شده
حیف همه خاطره ها به پای کی حروم شده
جایگاه همیشگی تو در قلب منه
اگه صدف قلبم لایق مروارید وجودت باشد
آسمان جای عجیبیست نمیدانستیم
عاشقی کار غریبیست نمیدانستیم
عمر مدیون نفس نیست نمیدانستیم
عشق کار همه کس نیست نمیدانستیم
ای که با یاد تو در آتش تب می سوزم
یاد من کن که به یادت همه شب می سوزم
چه شود به چهره زرد من نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من به یکی اشاره دوا کنی
نرسد دست تمنا چو به دیدار شما
میتوان چشم دلی دوخت به ایوان شما
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانیست در این فاصله قربان شما
نگاهم میکنی اما به سردی
نه تنها من ، تو هم دنیای دردی
شبی از سوز گفتم قلم را
بیا بنویس غم های دلم را
قلم گفتا برو بیمار عاشق
ندارم طاقت این بار غم را
عاشقان هرچند مشتاق حال دلبرند
دلبران در عاشقی از عاشقان عاشقترند
تو طراوت باران
تو سخاوت زمینی
تو کرانه های قلبم
بهترین ، تو بهترینی
به لبخنذی مرا از غم رها کن
مرا از بی کسی هایم جدا کن
اگر مردن سزای عاشقان است
برای مردنم هر شب دعا کن
آنچنان کز برگ گل عطر گلاب آید برون
تا که نامت میبرم از دیده آب آید برون
به خدا این دل من در تب و تاب تو گذشت
مکتب عشق تمامش به کتاب تو گذشت
اگر شورم سزا باشد
اگر دردم دوا باشد
از این بدتر کجا باشد
که دوست از دوست جدا باشد
دل تمنا می کند تا من بسازم خانه ای
عاشقان کی خانه داند ، دل مگر دیوانه ای ؟
سفر غریبی داشتم توی اون چشم سیاهت
سفری که بر نگشتم ، گم شدم توی نگاهت
من از یاران عاشق مینویسم
ز اسرار حقایق مینویسم
نه از گل نه از شبنم نه از باد
برای آن یار عاشق مینویسم
در حضور خار ها هم میشود یک یاس بود
در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود
میشود حتی برای دیدن پروانه ها
شیشه های مات یک متروکه را الماس بود
کاش میشد ، حرفی از کاش میشد هم نبود
هرچه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود
من ناخدای عشقم ، طوفان حریف من نیست
من عاشق تو هستم مجنون رقیب من نیست
دوستی شوخی سرد آدم هاست
بازی شیرین گرگم به هواست
واسه کشتن غرور من و تو
دوستی ، توطئه ثانیه هاست
به یاد تو نوشتم که از جنس بهاری
که در اعماق قلبم همیشه ماندگاری
قلب من جایگاه رفیقی است که شقایق ها حسرت آن را می خورند
خیلی دیر یار رو شناختی ساده دل
اما تو قمار ناگوار عاشقی همه هستییت رو باختی ساده دل
شعرمن زمزمه ی یه خواهشه
آرزوم دیدن روی ماهشه
میون غربت این فاصله ها
قلب من همیشه چشم به راهشه
یکی اونجاست شبیه من یه دیوونه
که بیشتر از خودم قدرتو می دونه
نمیاد اونی که دلم میخواد
چه میشه کرد باید همیشه منتظر بمونم
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
شب ها به وقت خواب از طرف من
وجدانت را ببوس اگر بیدار بود !
ای کاش کنارت بودم تا زیباترین لالایی عاشقانه را برایت زمزمه کنم
و تو آسمان قلبم را با مهتاب زیبای چشمانت نور باران کن تا خوابت ببرد
شبت به خیر عزیزم
باز هم شب شد و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم
امشب درانتظار یک شب به خیر تا صبح بیدار خواهم ماند
اما تو چشماهای زیبایت را به رویاها بسپار
باز صدا می زنم تو را
امشب بازم می سپارمت به اون کسی که تو دیار بی کسی
بین همه دلواپسی مونس و همدمم بوده تو رو به من هدیه داده
شب به خیر نازدانه گلم
تو بخواب نازنینم
به جان تمام دلواپسی هایم قسم
که لحظه ای دیده بر هم ننهم
و نگهبان تمام غزل های بر باد رفته باشم
قول می دهم یک مو نیز از سر قاصدک رویاهایت کم نشود
تو بخواب نازنینم
شب به خیر
خوابی؟ دلم می خواد آروم خوابیده باشی، بی ترس، بی دلهره، بی دلتنگی
دلم می خواد وقتی خوابی اونجا باشم دم در وایسم
سرمو بچسبونم به چارچوب نگات کنم
خوب بخوابی گلم خوابای رنگی ببینی
مثل یه گنجیشک کوچیک آروم بخواب مهربونم
چشماتو رو هم بذار من اینجا بیدار می مونم
کابوس رو زندون می کنم خواب بد رو می سوزونم
حافظ خواب تو می شیم منو خدای خوب دل
چشم هاتو فردا می بینم خوب بخوابی شبت به خیر
ای گل سرخ پاییزم شبت به خیر عزیزم
بوسه به پات میریزم شبت به خیر عزیزم
وقت لالایی گفتنه تو خوب بخوابی عشق من
عشقو به پات می ریزم شبت به خیر عزیزم
لالایی کن بخواب قشنگترین یار
منو از خواب غفلت کردی بیدار
لالایی کن بخواب معنی عشقم
الهی بمونی تو سرنوشتم
لالایی کن شبت به خیر عزیزم
تمام عشقمو به پات می ریزم
لالایی لا لا بخواب ای گل نازم
که واسه چشای تو قصه می سازم
لالایی لا لا بخواب ای گل سوسن
همه فرشته ها روتو می بوسن
بی تو پیمودن شب ها شدنی نیست
شب های پر از درد که فردا شدنی نیست
گفتم که برایت بفرستم دل خود را
افسوس که چون نامه دلم تا شدنی نیست
یک رنگ و بوی تازه از عشق بگیر
پر سوزترین گدازه از عشق بگیر
در هر نفسی که می تپی ای دل
یادت نرود اجازه از عشق بگیر
عشق را من در زمین گشتم نبود
در دل صد نازنین گشتم نبود
منم دلتنگ رویت
دلم آید به سویت
چه کردی با دل من
که کرده آرزویت
فـرهنـگ لـغـت هــا نـیـاز بـه ویــرایــش دارند
بـرای مـعنی دلـتـنـگی احتیـاج بــه ایــنهــمـه کـلمه نــیـســت
دلتنـگی یــعنـــی نبودن تـــو . . .
چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن
در جاده ای که در آن هیچ بادی نمی وزد..
اشک من جاری شد
جای تو خالی بود
جـــــــــای تـــــــــو
عکس تو در طاقچه ی کوچک قلبم خندید
شعر دلتنگی من سخت گریست
بیقرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه ! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
دل تنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست
در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست
با عشق تو شب را به سحر گاه رسانم
بی لذت دیدار تو شب را سحرم نیست
تو که رفتی دلم برایت تنگ شد
حال که آمده ای در دلم جا نمی شوی
دل است دیگر
یا شور میزند یا تنگ میشود یا میشکند
آخر هم مهر سنگ بودن میخورد روی پیشانیاش
واژه هایم رنگ باران دارد
وقتی از تو می نوسم
قلبم خیس دلتنگی است وچشمانم طوفانی
اشک هایم که سرازیر می شوند
دیری نمی پاید که قندیل می بندد
عجیب سرد است هوای نبودنت
بزرگترین آرزویم این بود
که کوچک ترین آرزوی تو باشم
برایت آرزو می کنم
آرزوی کسی باشی که آرزویش را داری
مشکلات به سبکی هوا
عشق به عمق اقیانوس
دوستی به محکمی الماس
موفقیت به درخشانی طلا
اینها آرزوهای من برای توست
خواهم که قلب گرمت ، آماج غم نگردد
باغ دلت الهی ، دشت ستم نگردد
اشک ندامت ای جان ، از چشم تو نبارد
دنیای آرزویت ، مرداب غم نگردد
وقتی لبخند به دنبال جایی برای نشستن می گردد
با تمام وجودم آرزو می کنم لبهایت در آن نزدیکی باشد !
آرزو می کنم هیچ راه نجاتی نداشته باشی وقتی غرق خوشبختی هستی
هر کی منو می بینه میگه چقد خوشه
نمیدونه نصف دیگه صورتم خیسه
راست میگی حق با توئه
ما با هم باشیم که چی؟
آخرش کجا بریم؟
اما فکر نکردی دل به همین بودن خوشه
حالا خوشحال شدی؟
ویرونه شد …
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟
قشنگترین خاطره هام با تو و از تو گفتنه
آرامش وجود من صدای تو شنفتنه
نمی دونم چرا این روزا اینقدر پدال دوچرخه دوستی ها سفت شده!
یا من زود خسته می شم یا شیب زیاد شده
شایدم همرکاب ها دیگه رکاب نمیزنن !