| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | |||
| 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
| 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
| 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
| 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
اینجا جای عجیبیست
هر روزم به زوزمرگی بر پشت این میز های کوچک می گذرد
آنقدر آنها را کوچک ساخته اند که زانوهایم به زانوهایت می چسبد
اما آن کافه چی نمی داند که هر چند میزهایش کوچک باشد و تو به من نزدیک تر
دل ها که دور باشد حتی اگر هم نفسش باشی و هم نفست نباشد
باز هم غریبه ای
حتی در این نزدیکی
تلخم درست مثل خنده بی حوصله
مثل قهوه بی شکر
مثل شکلات تلخ نگاه تو که بی رحمانه وسوسه ام می کند
چای ؟
قهوه ؟
نسکافه ؟
نمی دانم!
هر کدام دیرتر خنک و تمام شود
تا بهانه با تـو بودنم بیشتر شود
تلخ منم همچون چای سرد
که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی و ننوشیده باشی
تلخ منم
چای یخ که هیچکس ندارد هوسش را!
قهوه دم می کنم
نصـف قاشق سیانور بـــه فـنجانت مـــی ریزم
لبخند که می زنی …
می گویم : قهوه ات سرد شده بگذار عوضش کنم …
این کار هر شب من است
سال هاست که می خوام تو را بکشم ولی لبخندت …
لعنتی …
مرد اگر بودم
نبودنت را غروب های زمستان در قهوه خانه ی دوری سیگار می کشیدم
نبودنـت دود می شد و می نشست روی بـخار شیشه های قهـوه خانه
بعد تـکیه می دادم بـه صنـدلی چشم هایم را می بستم
و انـگشتانم را دور استکان کمر باریـک چای داغ حلقه می کردم
تـا بیشتـر از یادم بروی
نامرد اگر بودم نبـودنت را تا حالا باید فراموش کرده باشم
مرد نیستم اما نامرد هم نیستم
زنـم ونـبودنت پـیرهنم شده است
تنهایی که تلخ باشد
تنهایی که سرد باشد
قهوه ات هرقدر شیرین و داغ باشد
بازهم تلخ و سرد است
می نشینم روی ایوان با دو استکان چای …
آری فقط با دو استکان چای
می نشینم به انتظار ، فکر می کنم ، فکر می کنم و تکرار می کنم
تو می آیی … تو می آیی … تو می آیی ...
و یک روز تو می آیی به روی ایوان برای صرف چای و می پرسی :
هنوز هم دوستم داری ؟ …
شیر و شکر نه شام هم نه ، قهوه لطفا
قلیان پشت بام هم نه ، قهوه لطفا
بدجور تلخم این غزل طاقت ندارد
این واژه های خام هم نه ، قهوه لطفا
بی شیر آقا بی شکر بی قند بی عشق
نه ، مثل من ناکام هم نه ، قهوه لطفا
خانم شما خوبید؟ آرامید؟ من؟ ها-
تلخم فقط ، آرام هم نه ، قهوه لطفا
آقا کمی موزیک هم با خود بیارید
آرام نه ، سرسام هم نه ، قهوه لطفا
خانم شما گیجید ! نه من خوبِ خوبم
درگیر با اوهام هم نه ، قهوه لطفا
دلگیرم و دلتنگ اما گله اصلا
از عشق نافرجام هم نه ، قهوه لطفا
برای من که فرقی نمی کند
نگاهی دور فنجان برقصانی
یا دستی با شانه هایم آ شنا
اما حالا که آمده ای
این قدر به ساعتت نگاه نکن …
چــای نوشیدن با تــو پشت ایـن میــز رو به غـــروب را
با تمام جــذابیت های سفر به اهــرام مصــر هـــم عــوض نمــی کنـــم !
بــاور کــن عشــق مــن …
به اندازه چای داغ شب امتحان دوست دارمت
اما اضطراب نمی گذارد
نه گرمایت را حس کنم و نه آرامشت را…
از دنیا فقط کافه هایش را به خوبی می شناسم…
فقط آن ها واقعی هستند…
این روز ها صبح ها دو قهوه سفارش می دهم…
شب می شود…
و کافه همچنان گرم و فنجان ها پر سرد می شوند…
راحت قهوه ات را بخور
از ته این فنجان نه کسی آمده ست
نه کسی مانده ست
فال تو همین طعمی ست که می چشی …
دل درد گـرفـه اَم
از بـس فـنـجـان هـای قهوه را سـر کـشـیـده اَم
و تو ته هـیچ کـدام نـبـودی
دلم برایت تنگ می شود
حتی وقتی روبرویم نشسته ای
و نگاه تو دور می شود
از مماس نگاهم تا فنجان چای …
صبح و دو فنجون گرم کنج یه کافه ی سرد
شب شد و باز نیومدی فنجونا سرد و کافه گرم
چشم هات رنگ قهوه ی قجری ست
نگاهم که می کنی
ذره ذره می میرم
فنجان چای توام
ببین چگونه قند در دلم آب می شود
به شوق لبت
کافه ی دیدار
وقت قرار
دود سیگار
میز قمار
باختم
داشتنت را پای یک میز نفرین شده
به او باختم …
یک فنجان درد دل بدون شکر برای تو آورده ام
بنوش … تا از دهان نیفتاده … بنوش …
آب در هاون کوبیدن است اینکه من شعر بنویسم و تو فال قهوه بگیری
وقتی آخر همه شعرهای من تو می آیی و ته همه فنجان های تو من می روم …
امشب دلم تو را می خواهد
نشسته روبروی صندلی مقابلم
در سکوت سرد این کافه
تا تو مرا در آغوش کشی …
هوا سرد شده …
نه ! نه …
هوای من سرد شده …
حتی گرفتن فنجان قهوه هم ، دردی را دوا نمی کند …
گرمای وجودت را می خواهم …
چرا صندلی رو به رو خالی ست ؟
در ته فنجان قهوه ام کفش های توست
فقط نمی دانم می آیی یا می روی …
دسته ی کاغذ بر میز در نخستین نگاه ِ آفتاب
کتابی مبهم و سیگاری خاکسترشده کنار ِ فنجان ِ چای از یاد رفته
بحثی ممنوع در ذهن
احمد شاملو
کام اول و عمیق از سیگار
طعم قهوه تلخ گوشه دنج کافه
بوی برف نو که می بارید
و دست هایی که روی پیانو می رقصید
فرصت عاشقی کردن بود ، جای تو خالی اما …
گاهی اوقات دلم تنگ طمع تلخ اشک هایم می شود
و آرام می بارم و می نوشم …
گویی قهوه ای تلخ از چنس حقیقت می نوشم …
چه کسی می گوید قهوه تلخ است؟
قهوه در برابر روز گار تلخم شیرین ترین نوشیدنی عالم حساب می شود …
قهوه فقط یاداور است …
یاداور لحظات شیرین با تو بودن …
قهوه شیرین است …
خیلی شیرین …
کافه چی بر روی میزها شعر می نویسد
اینجا طعم دلتنگی ها از قهوه هم تلخ تر است … !
هفته پیش مریض شدم، رفتم آمپول بزنم
آمپولا رو دادم به پرستاره
میگه آمپول بزنم؟
پَ نه پَ توش آب پر کن تفنگ بازی کنیم!
عکس نیمه ی راست صورتم رو گذاشتم پروفایلم
اومده میگه : عکس نصفه گذاشتی رو پروفایلت ؟
میگم : پ نه پ توی حراج بودم ۵۰ در ۱۰۰ تخفیف بهم خورده این شکلی شدم
واسه ثبت نام 1 ساعت وایسادم
یارو اومده میگه میخوای ثبت نام کنی؟
پ ن پاومدم حالتو احوالتو سفید رویتو سیه مویتو ببینم بروم
به یارو میگم حاجی بزن تو دنده من هول میدم روشن شه
میگه بزنم ۲ ؟
پ ن پ بزن ۳ فوتبال داره
به مامانم میگم من میرم کارواش
میگه ماشینم میبری؟
میگم پ نه پ دارم میرم اونجا دوش بگیرم
به دوستم می گم گرفتنم بردن پاسگاه
می گه بازداشتگاه؟
پ نه پ اونجا نشسته بودیم با رئیس پاسگاه از خاطراتمون صحبت می کردیم
تو خیابون از یه دختره خوشم اومد
بعد از کلی دردسر تونستم راضیش کنم آدرس خونشون رو برای امر خیر بده
بهم گفت حالا واقعا از من خوشت اومده ؟
پ نه پ شما در مقابل دوربین مخفی قرار دارید
رفتم تو کوچه دارم ماشین می شورم
همسایه مون اومده میگه ماشین می شوری
پ نه پ حوصله ام سر رفته دارم با ماشینم آب بازی می کنم
رفتم مرکز اهدای خون دختره بهم میگه اومدین خون بدین؟
گفتم پ نه پ خوناشامم اومدم یه ۴لیتری خون بگیرم
شب دور هم با بچه ها شب نشینی داریم
سیگارو میبینه تو دستما…!
بازم سوال میکنه سیگار میکشی؟
پ نــه پ میخوام با دودش مثل سرخپوستا باهات رمزی حرف بزنم
ببینم به چند زبان غیر زنده تسلط داری …
بابام داره با شیر و دوش حموم ور میره
سه ساعت دم در حموم یه لنگه پا وایسادم
بر می گرده می گه : اِ اِ اِ …! می خوای بری حموم؟
پ نه پ اومدم مسابقات پرورش اندام ، منتظرم برگردی برات فیگور بگیرم
می خوامم برم اروپا
طرف میگه که میری عشق و حال؟
پ ن پ می خوام فرار مغز کنم
به بقاله می گم هزاری بهتر از این نداری؟
میگه پاره س؟
پ ن پ من ازش خاطره دارم … من ازش خاطره دارم …
مهمون اومده خونمون مرغ عشق هامو دیده رو لوستر میگه : مرغ عشقن اینا ؟
گفتم پـَـــ نــه پـَـــ گونه نادری از میمون های بالدارن
که فقط در شمال خونه ما رو لوستر زندگی می کنن
دستمال کاغذی گرد کردم گذاشتم تو بینی م
مامان بزرگم میگه بینیت خون اومده؟
پ نه دیدم از دماغم داره هوا میاد
گفتم حتما پنچر شدم فعلا اینو رد کنم که بادم خالی نشه
رفتم مغازه میگم cd دارید؟
میگه خام؟
پ ن پ تنوری باشه با قارچ و پنیر
میگه شما تو خونه همش سه تا بچه این؟
پ ن پ بابام مارو نمونه زده اگه مقرون به صرفه بودیم
ایشالله خط تولید انبوه رو راه اندازی بکنه
رفتم داروخونه میگم باند دارین؟
می گه باند پانسمان زخم؟
پ نه پ باند فرودگاه فقط بی زحمت سه بانده باشه
داریم لوازم میزاریم توی ماشین که بریم مسافرت
همسایمون می گه به سلامتی تشریف می برید مسافرت؟
پ ن پ ماشینمون بی تابی می کنه اومدیم پیشش زندگی کنیم تنها نباشه
بابام با چکش به جای میخ زده به دستم از درد دو متر رفتم آسمون اومدم پایین
تازه می پرسه خورد به دستت؟
پ ن پ یاد گل خداداد عزیزی به استرالیا افتادم
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم عجب گلی بود
تو خیابون با دوستم داشتم راه می رفتم
یارو موتوریه گوشیمو از دستم قاپید
دوستم گفت گوشیتو دزدید ؟
پ ن پ برد انتی ویروس نصب کنه برام
به داداشم میگم سر رات داری میای یه لیوان ابم بیار
بهم می گه تشنته ؟
پ ن پ من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی
ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم
رفتم مرغ فروشی به فروشنده می گم بال دارین
میگه بال مرغ؟
پ ن پ بال هواپیما چند تا کوچه پایین تر سقوط کردیم می خوام درستش کنم
زنگ زدم عکاسی نوبت بگیرم واسه عکس گرفتن
دختره گوشی رو برداشته ، میگم ببخشید خانم امروز وقت خالی کی دارید ؟
میگه واسه عکس گرفتن ؟
پ ن پ واسه اینکه با خونواده خدمت برسیم
بعد می خنده میگه 6 وقت داریم
بهش میگم قبل از 6 هم کسی نوبت داره ؟
پ ن پ امروز رو کلا واسه همسر آیندم خالی کردم
مانتوش بیشتر شبیه جلیقه آرایششم که شبیه جن شده
موهاشم مثل آنشلی قرمز کرده و باید با میکروسکوپ روسریشو دید
می گه به نظرت برم بیرون گشت ارشاد می گیرم ؟
پ ن پ می برنت صدا و سیما تو برنامهی زلال احکام به سوالات شرعی مردم پاسخ بدی