ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امشب که محتاج تو ام جای تو خالی است
فردا که می یایی به سراغم نفسی نیست
بدون که همیشه چشم انتظارم ، بدون که تو خیالتم تنها نیستی
بدون که یه جایی یه کسی همه ی دنیاش تو هستی
اینو بدون که با فاصله ها هرگز کمرنگ نمی شی
عشق یعنی پاک ماندن بسیار
آب ماندن در مسیر انجماد
در حقیقت عشق یعنی سادگی
در کمال برتری ، افتادگی
خنده بهترین اسلحه جنگ با زندگیه
امیدوارم همیشه مسلح باشی عشقم !
اگر در معرفت یکتا نبودی دلم بیهوده رسوایت نمی شد
قطره های باران شیشه ها را شست
از دل تنگ من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
جان تو را می خواند
رازش چه کس می داند
حوری عشق من
نازش به گل می ماند
در ماهیتابه ی عشقت سوختم ، بی انصاف روغن بریز !
افسار دلم دست خدا بود چنین شد
ای وای اگر دست خودم بود چه می شد ؟
مقصود دلم مهر و وفا بود چنین گشت
گر مقصود دلم جور و جفا بود چه می شد ؟
آسمونی یا زمینی هرچی هستی نازنینی
تو قلب کوچک من هنوزم عزیزترینی
تو گفتی تا شقایق هست زندگی باید کرد
شقایق هست تو نیستی ، چه باید کرد ؟
زندگی آنقدر ارزش دارد که به خاطر آن از همه هستی خود مایه بگذاریم
تا قصری باشکوه از مهربانی ، محبت ، عشق و دوستی بنا کنیم
و زندگی آنقدر بی ارزش است که نباید به خاطر آن دلی را بیازاریم
و برای رسیدن به قله های فانی دنیا دست به هر کاری بزنیم
در هر رفتنی رسیدنی نیست
ولی برای رسیدن راهی جز رفتن نیست
سراغ کلبه ی ما را کسی جز غم نمی گیرد
خوشا روزی که غم گم کند ویرانه ی ما را
هر خاطره زخمیست که من یاد تو باشم
هر یاد تو دردیست که بیمار تو باشم
شیشه می شکند و زندگی می آید تا به ما بگوید تنها محبت ماندنیست
پس دوستت دارم چه شیشه باشم چه اسیر سرنوشت !
بگذار عشق خاصیت تو باشد
نه رابطه ی خاص تو با کسی !
سیلی واقعیت رو درست اون وقتی می خوری که وسط زیباترین رؤیا هستی !
مـُـسـآفـر کناری ام که پـیـاده شـد
پـنـجـره ای گـیـرم آمـد بـاقی مـسـیـر را گـریـسـتـم . . .
اگر بتوانی دیگری را همانطور که هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی
عشق تو واقعی است
تو با من بازی می کنی من با تو عاشقی
و دیگران را ببین که چگونه محو تماشای این بازی عاشقانه اند
این دلِ بیصاحب مانده
خانهی کُلنگی شدهاست انگار
اجاره نمیرود دیگر!
بیا بکوبیم ، از نو بسازیم
بد بیاری مال وقتیه که بــــد ، بی یــــــاری …
من دلم گرفته
هر چه می روم نمی رسم
رد پای دوست
کوچه باغ عشق
سایبان زندگی کجاست ؟
هرچه من دل می دادم تو دل می بریدی
دل هایمان خوب بـُر خورده بود اگر زیر و رو نمی کشیدی!
من با چشمانی نمور زندگی را به سلیقه چشمانت چیده ام
تو اما هنوز بوی دلتنگی می دهی …
گاهی دلم به اندازه ی یک مجلس ختم می گیرد!
حتی اگر تمام خیابان ها را آذین بسته باشند!
چقدر لذت بخش است احوالم این روزها
شده ام شبیه موهایت در بــــــــــــــــــاد …
هرکه مرا میبیند عاشق تو میشود
از چشمهایم به خانهی دلم برو !
تو را خدا نمیخواهد که برگردی
وگرنه آمدن نه بال میخواهد نه کفش و عصای آهنین !
گیسوهات را بگو
دست از سر باد بردارند
دارد به کوه می زند خودش را
آسمان می بارد گل می میرد
تو نه گل باش نه آسمان
زمین باش تا آسمان برای تو بگرید و گل برای تو بمیرد
عشق بها دارد
من و تو بودیم و یک دریا عشق
حالا من هستم یک دنیا اشک
آری عشق بها دارد
چه زیباست بخاطر تو زیستن وبرای تو ماندن وبه پای تو سوختن
وچه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن برای تو گریستن وبه عشق ودنیای تو نرسیدن
ای کاش می دانستی بدون تو وبه دور از دست های مهربانت زندگی چه سخت است
سخت است وقتی از بغض گلو درد می گیری و همه می گویند لباس گرم بپوش
سرمای نبودنت بدتر از سرمای زمستان است به لرزه انداخته چهار ستون دلم را
خوشبختی من پیدا کردن تو از میان این همه ضمیر بود
سری را که درد نمیکند دست مال نمیبندند
اما سر من درد میکند برای دستی که مال تو باشد
می توان از آب و از نان ، و از جان خود حتی گذشت
ممکن اما نیست مجنون بود و از لیلا گذشت
عاشقان را جامه ای پوشیدنی جر چشم نیست
یا ز خیر عشق یا می باید از دنیا گذشت
همین که یاد ما هستی دمت گرم
همین که مرهم دردی دمت گرم
در این دنیا که مردم بی وفایند
همین که با وفا هستی دمت گرم
تو را چون آب دریا دوست دارم
به قدر خواب و رویا دوست دارم
سرکاری ! همه اینها دروغه
تو را من بیش از اینها دوست دارم
دلتنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست
در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست
با عشق تو شب را به سحرگاه رسانم
بی لذت دیدار تو شب را سحرم نیست
چه جمله ی عجیبی است دوستت دارم هر کسی میگوید
عاشقتر می شود و هر کسی میشنود بی تفاوت تر
کوچه ای را بود نامش معرفت
ساکنینش بامرام از هر جهت
گرچه بن بست بود مثل قلب من
آخرین خانه تو بودی خوب من
هوایت دستان سنگینی داشت
وقتی به سرم زد فهمیدم !
از فکر من بگذر خیالت تخت باشد
من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد
این من که با هر ضربه ای از پا در آمد
تصمیم دارد بعد از این سرسخت باشد
تصمیم دارد با خودش ، با کم بسازد
تصمیم دارد هم بسوزد ، هم بسازد
عشق بازی کار فرهاد است و بس
دل به شیرین داد و دیگر هیچکس
مهر امروزی فریبی بیش نیست
مانده ام حیران که اصل عشق چیست ؟
اینجا جاییست که پشت هر دوستت دارم هم نوشته است ساخت چین !
الهی من فدات بشم ، انگشتر طلات بشم
وقتی چشاتو تاب میدی ، مردمک چشات بشم
جلد گرفته ام عشقم را با خیال و خاطره
مبادا که تا بخورد حتی گوشه ی احساسم زیر دست این همه تنهایی
ارزان تر از آنچه که فکرش را بکنی بودی
اما برای من گران تمام شدی
دلتنگی من تمام نمی شود
همین که فکر کنم من و تو دو نفریم دلتنگتر میشوم برای تو
گفته باشم ! من درد میکشم
تو اما چشم هایت را ببند ، سخت است بدانم می بینی و بی خیالی
در فصل تگرگ عاشقت میمانم
با ریزش برگ عاشقت میمانم
هر چند تبر به ریشه ام میکوبی
تا لحظه مرگ عاشقت میمانم
دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من
به ما درد دل افشا کن ، مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش ، پیدا کردنش با من
چون روزگار بر همه کس پایدار نیست
بهتر از دوست در جهان یادگار نیست
اشک هایم را برایت پست خواهم کرد
روزی تو باید از احساس قلبم با خبر باشی
دست از سر ما بردار کنار تو نمی مونم
یه روز می گفتم عاشقم اما دیگه نمی مونم
تقصیر هیچکس دیگه نیست قصه ما تموم شده
حیف همه خاطره ها به پای کی حروم شده
جایگاه همیشگی تو در قلب منه
اگه صدف قلبم لایق مروارید وجودت باشد
آسمان جای عجیبیست نمیدانستیم
عاشقی کار غریبیست نمیدانستیم
عمر مدیون نفس نیست نمیدانستیم
عشق کار همه کس نیست نمیدانستیم
ای که با یاد تو در آتش تب می سوزم
یاد من کن که به یادت همه شب می سوزم
چه شود به چهره زرد من نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من به یکی اشاره دوا کنی
نرسد دست تمنا چو به دیدار شما
میتوان چشم دلی دوخت به ایوان شما
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانیست در این فاصله قربان شما
نگاهم میکنی اما به سردی
نه تنها من ، تو هم دنیای دردی
شبی از سوز گفتم قلم را
بیا بنویس غم های دلم را
قلم گفتا برو بیمار عاشق
ندارم طاقت این بار غم را
عاشقان هرچند مشتاق حال دلبرند
دلبران در عاشقی از عاشقان عاشقترند
تو طراوت باران
تو سخاوت زمینی
تو کرانه های قلبم
بهترین ، تو بهترینی
به لبخنذی مرا از غم رها کن
مرا از بی کسی هایم جدا کن
اگر مردن سزای عاشقان است
برای مردنم هر شب دعا کن
آنچنان کز برگ گل عطر گلاب آید برون
تا که نامت میبرم از دیده آب آید برون
به خدا این دل من در تب و تاب تو گذشت
مکتب عشق تمامش به کتاب تو گذشت
اگر شورم سزا باشد
اگر دردم دوا باشد
از این بدتر کجا باشد
که دوست از دوست جدا باشد
دل تمنا می کند تا من بسازم خانه ای
عاشقان کی خانه داند ، دل مگر دیوانه ای ؟
سفر غریبی داشتم توی اون چشم سیاهت
سفری که بر نگشتم ، گم شدم توی نگاهت
من از یاران عاشق مینویسم
ز اسرار حقایق مینویسم
نه از گل نه از شبنم نه از باد
برای آن یار عاشق مینویسم
در حضور خار ها هم میشود یک یاس بود
در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود
میشود حتی برای دیدن پروانه ها
شیشه های مات یک متروکه را الماس بود
کاش میشد ، حرفی از کاش میشد هم نبود
هرچه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود
من ناخدای عشقم ، طوفان حریف من نیست
من عاشق تو هستم مجنون رقیب من نیست
دوستی شوخی سرد آدم هاست
بازی شیرین گرگم به هواست
واسه کشتن غرور من و تو
دوستی ، توطئه ثانیه هاست
به یاد تو نوشتم که از جنس بهاری
که در اعماق قلبم همیشه ماندگاری
قلب من جایگاه رفیقی است که شقایق ها حسرت آن را می خورند