امشب که محتاج تو ام جای تو خالی است
فردا که می یایی به سراغم نفسی نیست
بدون که همیشه چشم انتظارم ، بدون که تو خیالتم تنها نیستی
بدون که یه جایی یه کسی همه ی دنیاش تو هستی
اینو بدون که با فاصله ها هرگز کمرنگ نمی شی
عشق یعنی پاک ماندن بسیار
آب ماندن در مسیر انجماد
در حقیقت عشق یعنی سادگی
در کمال برتری ، افتادگی
خنده بهترین اسلحه جنگ با زندگیه
امیدوارم همیشه مسلح باشی عشقم !
اگر در معرفت یکتا نبودی دلم بیهوده رسوایت نمی شد
قطره های باران شیشه ها را شست
از دل تنگ من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
جان تو را می خواند
رازش چه کس می داند
حوری عشق من
نازش به گل می ماند
در ماهیتابه ی عشقت سوختم ، بی انصاف روغن بریز !
افسار دلم دست خدا بود چنین شد
ای وای اگر دست خودم بود چه می شد ؟
مقصود دلم مهر و وفا بود چنین گشت
گر مقصود دلم جور و جفا بود چه می شد ؟
آسمونی یا زمینی هرچی هستی نازنینی
تو قلب کوچک من هنوزم عزیزترینی
تو گفتی تا شقایق هست زندگی باید کرد
شقایق هست تو نیستی ، چه باید کرد ؟
زندگی آنقدر ارزش دارد که به خاطر آن از همه هستی خود مایه بگذاریم
تا قصری باشکوه از مهربانی ، محبت ، عشق و دوستی بنا کنیم
و زندگی آنقدر بی ارزش است که نباید به خاطر آن دلی را بیازاریم
و برای رسیدن به قله های فانی دنیا دست به هر کاری بزنیم
در هر رفتنی رسیدنی نیست
ولی برای رسیدن راهی جز رفتن نیست
سراغ کلبه ی ما را کسی جز غم نمی گیرد
خوشا روزی که غم گم کند ویرانه ی ما را
هر خاطره زخمیست که من یاد تو باشم
هر یاد تو دردیست که بیمار تو باشم
شیشه می شکند و زندگی می آید تا به ما بگوید تنها محبت ماندنیست
پس دوستت دارم چه شیشه باشم چه اسیر سرنوشت !
بگذار عشق خاصیت تو باشد
نه رابطه ی خاص تو با کسی !
سیلی واقعیت رو درست اون وقتی می خوری که وسط زیباترین رؤیا هستی !
مـُـسـآفـر کناری ام که پـیـاده شـد
پـنـجـره ای گـیـرم آمـد بـاقی مـسـیـر را گـریـسـتـم . . .
اگر بتوانی دیگری را همانطور که هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی
عشق تو واقعی است
تو با من بازی می کنی من با تو عاشقی
و دیگران را ببین که چگونه محو تماشای این بازی عاشقانه اند
این دلِ بیصاحب مانده
خانهی کُلنگی شدهاست انگار
اجاره نمیرود دیگر!
بیا بکوبیم ، از نو بسازیم
بد بیاری مال وقتیه که بــــد ، بی یــــــاری …
من دلم گرفته
هر چه می روم نمی رسم
رد پای دوست
کوچه باغ عشق
سایبان زندگی کجاست ؟
هرچه من دل می دادم تو دل می بریدی
دل هایمان خوب بـُر خورده بود اگر زیر و رو نمی کشیدی!
من با چشمانی نمور زندگی را به سلیقه چشمانت چیده ام
تو اما هنوز بوی دلتنگی می دهی …
گاهی دلم به اندازه ی یک مجلس ختم می گیرد!
حتی اگر تمام خیابان ها را آذین بسته باشند!
چقدر لذت بخش است احوالم این روزها
شده ام شبیه موهایت در بــــــــــــــــــاد …
هرکه مرا میبیند عاشق تو میشود
از چشمهایم به خانهی دلم برو !
تو را خدا نمیخواهد که برگردی
وگرنه آمدن نه بال میخواهد نه کفش و عصای آهنین !
گیسوهات را بگو
دست از سر باد بردارند
دارد به کوه می زند خودش را
هدیه ای که برای تولد من آورده بود یک تابلو بود که با خط درشت رویش نوشته بود :
زندگی پوچ و بی معناست ، در صورتی که او همیشه به من می گفت : تو تموم زندگی منی !
تا دنیا دنیاست بمون کنارم
من هیچ کی رو غیر تو دوست ندارم
تا دنیا دنیاست دل من فداته
اون دلی که عاشقه خنده هاته
یادمه که همیشه میگفتی :
برو من همیشه پشتت هستم
ولی هیچ وقت فکر اون خنجری که پشتت قایم کرده بودی رو نمی کردم !
اگر تو نبودی زمین یک زیر سیگاری گلی بود
جایی برای خاموش کردن بی حوصلگی ها
شکسته های دلت را به بازار خدا نبر
خدا خود بهای شکسته دلان است
رنگ گل لاله رو لباته
دل در پی توست و چشم براته
من دوست دارم قد یه دنیا
روی سر ما عزیز تو جاته
دلت آیینه ی ایثار عشق است
نگاهت معنی بیدار عشق است
تو در آبادی دل خانه داری
تو را دیدن همان دیدار عشق
خیلی وقتها آدما برای اینکه رو قولشون وایسند
قولشون رو زیر پا میزارند تا بتونند روش وایسند !
آنکه دلی برای دوست داشتن به ما داد
کاش دلی هم برای تحمل دوری ها می داد
غریبه در حال عبور از جاده ای بی انتها بود و زیر لب با خود می گفت :
جاده ی بیچاره ، تو هیچوقت معنای عشق را نخواهی فهمید ، و جاده در دل خود می گفت :
لعنت به این عشق ، سال هاست که با التماس زیر پای تو افتاده ام
و برای برگشتت جاده شدم ولی تو هرگز نفهمیدی
میگن به کسی اس ام اس بده که راهش دور باشه
من به تو چی بدم که تو قلبمی ؟
ستاره در آسمان نقش زمینه
خودم انگشتر و یارم نگینه
خداوندا نگینم را نگهدار
که یار آخر و اول همینه
میگویم سلام ، هیچکس جوابم را نمیدهد
پس خدانگهدار می گویم شاید از سر اتفاق ، یک نفر دست هایش تکان بخورد
جای خالیت تو دلم مرگ رو بهونه میکنه
تو نباشی روزگار منو دیوونه میکنه
بر آن سریم کزین قصه دست برداریم
مگر عزیز من ، عشق دست بردار است
کسی بجز خودم ای خوب من چه می داند
که از تو ، از تو بریدن چقدر دشوار است
مخواه مصلحت اندیش و منطقی باشم
نمی شود به خدا ، پای عشق در کار است
هر دیده که عاشق است خوابش ندهید
هر دل که در آتش است آبش ندهید
دل از بر من رمید ، از بهر خدای
گر آید و در زند جوابش ندهید
دیده در هجر تو شرمنده ی احسانم کرد
بس که شب ها گهر اشک بدامانم کرد
ماجرای دل دیوانه بگفتم با شمع
آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
ما هرچی تلخی بود امتحان کردیم
ولی دیدم هیچ چیز تلخ تر از ندیدنت نیست !
صدایت برایم از عاشق بودنت می گوید
نگاهت برایم از محبت و دوست داشتن می گوید
اما بودنت گویا بهشت ماست
تو را من چشم در راهم شبان هنگام
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم
زندگی نیست به جز عشق ، به جز حرف محبت به کسی
ورنه هر خار و خسی زندگی کرده بسی
قلب تو هرجا باشد گنج تو هم همان است
پائولو کوئیلیو
به سلام ها دل نمی بندم
از خداحافظی ها غمگین نمی شوم
دیگر عادت کرده ام به تکرار یکنواخت دوری و دوستی خورشید و ماه
خدایا اگر سوزم سزا باشد
اگر دردم دوا باشد
ازین بدتر کجا باشد
که یار از من جدا باشد
آسمان می بارد گل می میرد
تو نه گل باش نه آسمان
زمین باش تا آسمان برای تو بگرید و گل برای تو بمیرد
عشق بها دارد
من و تو بودیم و یک دریا عشق
حالا من هستم یک دنیا اشک
آری عشق بها دارد
چه زیباست بخاطر تو زیستن وبرای تو ماندن وبه پای تو سوختن
وچه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن برای تو گریستن وبه عشق ودنیای تو نرسیدن
ای کاش می دانستی بدون تو وبه دور از دست های مهربانت زندگی چه سخت است
سخت است وقتی از بغض گلو درد می گیری و همه می گویند لباس گرم بپوش
سرمای نبودنت بدتر از سرمای زمستان است به لرزه انداخته چهار ستون دلم را
خوشبختی من پیدا کردن تو از میان این همه ضمیر بود
سری را که درد نمیکند دست مال نمیبندند
اما سر من درد میکند برای دستی که مال تو باشد
می توان از آب و از نان ، و از جان خود حتی گذشت
ممکن اما نیست مجنون بود و از لیلا گذشت
عاشقان را جامه ای پوشیدنی جر چشم نیست
یا ز خیر عشق یا می باید از دنیا گذشت
همین که یاد ما هستی دمت گرم
همین که مرهم دردی دمت گرم
در این دنیا که مردم بی وفایند
همین که با وفا هستی دمت گرم
تو را چون آب دریا دوست دارم
به قدر خواب و رویا دوست دارم
سرکاری ! همه اینها دروغه
تو را من بیش از اینها دوست دارم
دلتنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست
در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست
با عشق تو شب را به سحرگاه رسانم
بی لذت دیدار تو شب را سحرم نیست
چه جمله ی عجیبی است دوستت دارم هر کسی میگوید
عاشقتر می شود و هر کسی میشنود بی تفاوت تر
کوچه ای را بود نامش معرفت
ساکنینش بامرام از هر جهت
گرچه بن بست بود مثل قلب من
آخرین خانه تو بودی خوب من
هوایت دستان سنگینی داشت
وقتی به سرم زد فهمیدم !
از فکر من بگذر خیالت تخت باشد
من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد
این من که با هر ضربه ای از پا در آمد
تصمیم دارد بعد از این سرسخت باشد
تصمیم دارد با خودش ، با کم بسازد
تصمیم دارد هم بسوزد ، هم بسازد
عشق بازی کار فرهاد است و بس
دل به شیرین داد و دیگر هیچکس
مهر امروزی فریبی بیش نیست
مانده ام حیران که اصل عشق چیست ؟
اینجا جاییست که پشت هر دوستت دارم هم نوشته است ساخت چین !
الهی من فدات بشم ، انگشتر طلات بشم
وقتی چشاتو تاب میدی ، مردمک چشات بشم
جلد گرفته ام عشقم را با خیال و خاطره
مبادا که تا بخورد حتی گوشه ی احساسم زیر دست این همه تنهایی
ارزان تر از آنچه که فکرش را بکنی بودی
اما برای من گران تمام شدی
دلتنگی من تمام نمی شود
همین که فکر کنم من و تو دو نفریم دلتنگتر میشوم برای تو
گفته باشم ! من درد میکشم
تو اما چشم هایت را ببند ، سخت است بدانم می بینی و بی خیالی
قبر واقعی آدم در خاک نیست
بلکه در قلب کسی است که فراموشت نمیکند
نمیدونم چون عزیزی دوستت دارم یا چون دوستت دارم عزیزی
در میان بغض کوچه ها من همان تنها ترینم
گر میان هر نگاهی صوت غمگینی شنیدی
یاد کن از قلب بی تابی که هر دم یاد معشوق است
در فلسفه وفا چنین آمده است
دل وقف شکستن است ، بیهوده نرنج
تو در آنجا ، من اینجا بی قرارم
دل صبری تو داری من ندارم
به قربون دل صبرت بگردم
به دیدار شریفت انتظارم
دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی
لحظه های بی تو بودن میگذره اما به سختی
تک گل واشده ای گفت صبا را عشق است
بلبل آمد به میان گفت صدا را عشق است
گل و بلبل بنشسته به کنار
سنبل آمد بی میان گفت وفا را عشق است
غرق ترانه می شوم از نگاه گاه گاه تو
کاش خانه ای بنا کنم در حوالی نگاه تو
گفتی چو خورشید زنم سوی تو پر
چون ماه شبی میکنم از پنجره سر
اندوه که خورشید شدی تنگ غروب
افسوس که مهتاب شدی وقت سحر
یادت باشه یادتو به یادم میمونه
یادی کن که یاد ما هم به یادت بمونه
مهم این نیست که در عشق شکست بخوری
مهم این است که در عشقی که به خدا داری شکست نخوری
همین امروز دوستم بدار شاید فردائی نباشد
دانی که چرا ز میوه ها سیب نکوست
نصفش رخ عاشق است ، نصفش رخ دوست
باز آمدنم به خدمتت دیر نشد
اندیشه مکن دلم ز تو سیر نشد
یک موی تو را به عالمی نفروشم
تو جان منی ، کسی ز جان سیر نشد
من کویر خسته ام نوئی نم نم بارون
دلم برات تنگ شده کجائی ای مهربون
می نالم از جدائی ، ای نازنین کجائی
سوزم ز هجرت ای بهترین کجائی
در باغ آرزوها دیگر گلی نمانده
در حسرت گل هستم ای باغبان کجائی
دلتنگی همیشه از ندیدن نیست
لحظه های دیدار با همه زیبائی گاه پر از دلتنگی است
گرچه میدانم نمی آیی ولی هر دم ز شوقت
سمت در می آیم و هر سو نگاهی میکنم
منو ببخش که ندیده میگرفتم التماس اون نگاه نگرونو
منو ببخش که گرفتم جای دست عاشق تو ، دست عشق دیگرونو
لایق عشق بزرگ تو نبودم
دوست داشتن ساده اما دل سپردن سخت است
دل دادن ساده اما فراموش کردن سخت است
عاشق شدن ساده اما عاشق ماندن سخت است
امید ، اشکی پر از شوق است که با لبخندی عمیق جاری است
دست من گیر که این دست همان است که من
بارها در غم هجران تو بر سر زده ام
دلا تا کی اسیر یاد یاری
ز هجر یار تا کی داغداری
بگو تا کی ز شوق روی لیلی
چو مجنون پریشان روزگاری
اگرچه قلبم برای بودن کوچک است
اما برای همیشه مهمان این خانه کوچک باش
جانم ز فراق ، رنج بسیار کشید
با رفتن تو همیشه آزار کشید
ما همسفر راه درازی بودیم
بین من و تو زمانه دیوار کشید
آره من اونم که گفتم واسه چشم تو دیوونم
آره من قول داده بودم تا تهش باهات بمونم
ولی پس دادی نگامو زیر رگبار غرورت
من فقط یه کم شکستم ، خوب نگام کنی همونم
برای تو که هیچ وقت یاد نگرفتی بد باشی
یه دنیا خوبی آرزو می کنم
دل رو زدم به دریا زدم برات پیامی
فقط برای اینکه نگی که بی مرامی
گفتی که دنیا را پر از غم دوست داری
پس مطمئن هستم مرا هم دوست داری
گفتی نمی خواهی ببارم عشق
اما شعر غریبی را که گفتم دوست داری
دریاچه دل پاک و نجیبی دارد
بنگر که چه حالت غریبی دارد
آن موج که سر به صخره ها میکوبد
با من چه شباهت عجیبی دارد
دوست داشته باش و زندگی کن
زمان همیشه از آن تو نیست
هر گاه قادر به شمردن قطرات باران شدی
خواهی دانست که چقدر دوستت دارم
گناه من گناه بی گناهیست
تمام هستی ام غرق سیاهیست
به هر کس دل دادم بی وفا شد
چو پابندش شدم از من جدا شد
هر رهگذری محرم اسرار نگردد
صحرای نمکزار چمن زار نگردد
هر جا که رسیدی نقش رفاقت مکش ای دوست
هر بی سر و پا یار وفادار نگردد
در فصل تگرگ عاشقت میمانم
با ریزش برگ عاشقت میمانم
هر چند تبر به ریشه ام میکوبی
تا لحظه مرگ عاشقت میمانم
دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من
به ما درد دل افشا کن ، مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش ، پیدا کردنش با من
چون روزگار بر همه کس پایدار نیست
بهتر از دوست در جهان یادگار نیست
اشک هایم را برایت پست خواهم کرد
روزی تو باید از احساس قلبم با خبر باشی
دست از سر ما بردار کنار تو نمی مونم
یه روز می گفتم عاشقم اما دیگه نمی مونم
تقصیر هیچکس دیگه نیست قصه ما تموم شده
حیف همه خاطره ها به پای کی حروم شده
جایگاه همیشگی تو در قلب منه
اگه صدف قلبم لایق مروارید وجودت باشد
آسمان جای عجیبیست نمیدانستیم
عاشقی کار غریبیست نمیدانستیم
عمر مدیون نفس نیست نمیدانستیم
عشق کار همه کس نیست نمیدانستیم
ای که با یاد تو در آتش تب می سوزم
یاد من کن که به یادت همه شب می سوزم
چه شود به چهره زرد من نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من به یکی اشاره دوا کنی
نرسد دست تمنا چو به دیدار شما
میتوان چشم دلی دوخت به ایوان شما
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانیست در این فاصله قربان شما
نگاهم میکنی اما به سردی
نه تنها من ، تو هم دنیای دردی
شبی از سوز گفتم قلم را
بیا بنویس غم های دلم را
قلم گفتا برو بیمار عاشق
ندارم طاقت این بار غم را
عاشقان هرچند مشتاق حال دلبرند
دلبران در عاشقی از عاشقان عاشقترند
تو طراوت باران
تو سخاوت زمینی
تو کرانه های قلبم
بهترین ، تو بهترینی
به لبخنذی مرا از غم رها کن
مرا از بی کسی هایم جدا کن
اگر مردن سزای عاشقان است
برای مردنم هر شب دعا کن
آنچنان کز برگ گل عطر گلاب آید برون
تا که نامت میبرم از دیده آب آید برون
به خدا این دل من در تب و تاب تو گذشت
مکتب عشق تمامش به کتاب تو گذشت
اگر شورم سزا باشد
اگر دردم دوا باشد
از این بدتر کجا باشد
که دوست از دوست جدا باشد
دل تمنا می کند تا من بسازم خانه ای
عاشقان کی خانه داند ، دل مگر دیوانه ای ؟
سفر غریبی داشتم توی اون چشم سیاهت
سفری که بر نگشتم ، گم شدم توی نگاهت
من از یاران عاشق مینویسم
ز اسرار حقایق مینویسم
نه از گل نه از شبنم نه از باد
برای آن یار عاشق مینویسم
در حضور خار ها هم میشود یک یاس بود
در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود
میشود حتی برای دیدن پروانه ها
شیشه های مات یک متروکه را الماس بود
کاش میشد ، حرفی از کاش میشد هم نبود
هرچه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود
من ناخدای عشقم ، طوفان حریف من نیست
من عاشق تو هستم مجنون رقیب من نیست
دوستی شوخی سرد آدم هاست
بازی شیرین گرگم به هواست
واسه کشتن غرور من و تو
دوستی ، توطئه ثانیه هاست
به یاد تو نوشتم که از جنس بهاری
که در اعماق قلبم همیشه ماندگاری
قلب من جایگاه رفیقی است که شقایق ها حسرت آن را می خورند